S.amirali
S.amirali
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

انار


تا چشم کار می‌کرد بیابان بود.
راننده اسنپ که شصت و پنج ساله می‌زد، با آهن پاره‌اش یکه تاز اتوبان بود.
سر بحث را باز کرد:((اینجا قبلا همش باغ بود؛ نگاه کن الان چی شده!))
تأیید کردم.
ادامه داد:((از پشت هنرستان باغ انار شروع می‌شد تا همینجا که ما هستیم ... چه انارهایی داشت ... عین یاقوت، ترش و شیرین ...))
اناری که می‌گفت انگار جلوی چشمش بود.
خندید.
-شب‌های انقلاب، مواقعی که خر تو خر می‌شد میومدیم لای همین درخت‌ها قایم می‌شدیم ... چقدر انار می‌خوردیم ...
کمی فاصله انداخت تا جمله بعدی‌.
-چند وقت پیش رفتم صاحبش رو پیدا کنم، ازش حلالیت بگیرم. کلی پرس و جو کردم، تهش فهمیدم چند ساله که مرده.
کولر را خاموش کرد و شیشه را پایین کشید.
باد داغ به صورتش می‌خورد.
-می‌خواستم بهش بگم حلال کن بی‌اجازه اون همه انارهای باغت رو خوردیم، ولی دیگه دیر شده بود ... طرف مرده بود.

عکس و نوشته از سیدامیرعلی خطیبی

انارباغخاطرهاسنپجستار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید