مشخصات
نام و نام خانوادگی: محمود صاحب
نام پدر: حسن
شماره شناسنامه:2
تاریخ تولد:1345
منطقه شهادت:مهران
نوع عضویت: سرباز سپاه
تاریخ شهادت: 1365٫4٫12
ایشان متأهل بودند و یک فرزند 1/5 ساله داشتند و همسر ایشان چهار ماهه باردار بودند.
1 مرتبه جبهه رفتند و هنوز موقع سربازیشان بودند،اما رفتند خود را معرفی کردند به عنوان سپاهی و دفعه آخر که رفتند 23 روز طول نکشید که شهید شدند.
همسر شهید در آن زمان 18 سال داشتند.
سن ازدواج شهید 16 سال و 5 ماه و 7 روز و سن ازدواج همسر شهید 14 سال و 6ماه و 18 روز بوده.
سن شهادت شهید محمود صاحب: 19 سال و 6 ماه و 21 روز و سن همسر شهید در آن زمان 18 سال و 7 ماه و 22 روز بوده.
شهید در قبل از انقلاب در راهپیمایی ها شرکت میکردند و برای راهپیمایی،تشییع جنازه ها،در کارهای خیر خواهانه با وجود اینکه پستی نداشتند شرکت میکردند.
و در خانواده چون کارهای شهید از روی برنامه و منطق بود همه به حرف شهید میکردند.
زمانی که پسر خاله ام شهید شد محمود می آید و به همسرش میگوید: بیا برویم خانهٔ خالهات. و زمانی که آمدیم و عکس پسر خالهام را روی سر در خانه دیدم ناراحت شدم محمود گفت:(ناراحت نباش چرا که یک روزی هم نوبت من میشود).
و من هم گفتم:(این چه حرفی است که میزنی). محمود گفت:(این سعادت نصیب هرکسی نمیشود).
زمانی که میخواست به جبهه برود گفت:(هیچ کس نمیخواهد به بدرقه من بیاید). اما ما رفتیم و زمانی که خداحافظی کرد و رفت گفت:(مواظب پسرمان باش).
زمانی که مهران آزاد نشد گفتهاند که هرکس دوست دارد در این عملیات شرکت کند بیاید و محمود زمانی که میخواهد به عملیات برود وصیت نامه مینویسد و دوستان میگویند:(این چه کاری است؟). محمود میگوید:(من خواب خودم را دیده ام، میروم و شهید میشوم و بعد از شهادت، من را در بهشت رضا دفن کنید.
زمانی که از طرف ارتش ایشان را به جبهه نفرستادند ایشان بسیار مصمم بودند که هر طوری شده به جبهه بروند و سر سه روز کار ها درست شد و به جبهه رفتند.
و زمانی که پیکر پاکشان را آوردند فقط یک ترکش به گوششان خورده بود.
خصوصیات اخلاقی: از اخلاق بسیار خوبی برخوردار بودند.
مادر همسر شهید بسیار از ایشان راضی بودند،محمود احترام مادر و زن و بچه خود را داشت.
شهید به همسر خود توصیه میکند که حجابت را حفظ کن.
از زبان همسر شهید:
زمانی که فرزند دوم بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد و چون خاطرات فرزند اول و زمانی که پدرش بالای سرش بود اصلاً نمیخواستم نوزاد را ببینم که یک شب دیدم شهید به خوابم آمد و دستم را گرفت گفت چرا انقدر گریه میکنی من همیشه با تو هستم چرا بچهام را شیر نمیدهی و دو تا چمدان به من داد و گفت از این دوتا خوب مواظب کن و حجابت را حفظ کن.
شب بعد از مرخصی از بیمارستان، مادر همسر شهید میگوید:(شهید را دیدم و به من توصیه میکرد که به همسرم بگویید این قدر گریه نکند) و بعد هم مانند یک نور، و بعد هم ناپدید شد.
از شهید بسیار خواب میدیدند، همسر شهید میگویند:(یک شب، جاری و مادر شوهرم به بازار رفتند و گفتم:(من نان بربری و خرما هوس کردم) و زمانی که برایم خریدند گفتم:(نه این ها مزه آن نانی که من میخواهم ندارد) و شب خواب دیدم شهید یک بشقاب خرما برای من آوردند و به من میگوید بخور و به او گفتم:(خودت هم بخور!) گفت:(نه ما از این ها زیاد خوردهایم). و به شهید گفتم:(به مادرت سر نمیزنی؟)گفت:(مادرم تا زمانی که این قدر برایم گریه کند من به او سر نمیزنم).و از خواب بیدار شدم، موضوع را برای مادر شوهرم تعریف کردم و از آن زمان به بعد مادر شوهرم کمتر گریه میکند.
زمانی که با مشکلی مواجه میشوم اول به سراغ امام رضا(علیه السلام) و بعد به سراغ شهید میروم و از او کمک و مساعدت میطلبم.
زمانی که شهید به جبهه رفت گفت خانه را به اجاره بدهید.
هنگامی که روز سوم شهادت شهید بود من گلها را آب میدادم و شب که شد یکی از اقوام گفت من محمود را لا به لای گلها دیدم که از لای گلها رد شدند.
شهید اگر در خانه ای که خمس و زکات را نمیدادند چیزی نمیخورد.
فرزندان شهید در ادامه دادن راه پدرشان موفق بودند.
?❤️?
#شهید_محمود_صاحب
#شهید_زنده
#شهدا_شرمنده_ایم