ویرگول
ورودثبت نام
S2081H
S2081H
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

داستان من یک نینجام؟؟؟؟ قسمت 12


شما توانایی شکارچی مکار را دریافت کردید

مهارت تله گذاری 10 درصد

هر 1 ثانیه = 0 واحد چی

شما توانایی موتور انسانی را دریافت کردید

با استفاده از این توانایی قدرت دویه شما 20 درصد افزایش پیدا خواهد کرد

هر 20 ثانیه = 30 واحد چی

شما توانایی قاتل خونخار را دریافت کردید

می توانید با استفاده از این توانایی مکان حدودی مو جودات خونگرم را بفهمید

احتمال خطا 30 درصد

هر 1 ثانیه = 50 واحد چی

استاد انتونی به انتونی نگاه می کند(می دونی اون کتابایی که به فنا دادی 1.000.000.000 تومن قیمت داشت لعنتی)انتونی که با شنیدن قیمتش کپ می کند(همین چهار تا کتاب این همه قیمتشه)استادش به سمت انتونی می رود(معلومه که اینقدر قیمتشه اما مدلی که تو اونارو یاد می گیری خیلی مسخرس)انتونی به تتو دستش اشاره می کند(بخاطر این توانایی منه)استادش اخماش تو هم می رود(ببینم نکنو هنوز تو توهمی)انتونی سرش را به اطراف تکان می دهد(نه من با استفاده از این قدرتمو بدست اوردم مثل توانایی ویژه منه)استادش کمی فکر می کند(اون ادوگافیاس باعث شد قوی تر بشی درسته)انتونی سرش را به معنای تایید تکان داد(پس اگه بتونی بری داخل سیاه چاله شخصی من می تونی قوی تر هم بشی ...این عالیه)انتونی که منظور استادش را نفهمیده بود(سیاه چاله شخصی دربارش خوندم فقط به 600 نفر دادن اونا هم می تونن هر وقت که بخوان ازش استفاده کنن ببینم نکنه)استادش سرش را به معنای تایید تکان می دهد(من از همونام در ضمن کتابیش 600 نفره اگه دانشت به اندازه کافی بالا باشه می تونی برای خودت 600 تا بسازی اما گفتم که دانشت باید خیلی بالا باشه)انتونی سری به معنای تایید تکان می دهد و به سمت داخل می رود و روی تخت دراز می کشد او می خوابد کمی بعد حدود نیم ساعت در با قدرت باز می شود و انتونی از خواب می پرد و چشمانش را می مالد کمی که دقت می کند می بیند انیسا درحال نفس نفس زدن وارد اتاق می شود انتونی با دیدن انیسا نگران می شود(هی حالت خوبه)او لبخندی می زند و به سمت انتونی می اید و ضربه ای به سر انتونی می زند(من باید اینو بگم نه تو)انتونی بلند می شود و مقداری اب برای انیسا می اورد(بیا اینو بخور نفست یکم بالا بیاد)انیسا لیوان اب رو از دست انتونی می گیرد و می خورد(خب حالا کاری با من داشتی که تا اینجا اومدی)انیسا که از سواله انتونی جا خورده بود سرفه ای می کند(منظورت چیه؟اومدم به جفت قدیمیم سر بزنم)انتونی به سمت وسایل بدنسازی می رود(ممنون اومدی اما نیازی نبود) انیسا به سمت انتونی میرود(منظورت چیه بیش تر از یکسال ندیدمت و حالا اینجوری رفتار می کنی)انتونی به او نگاه می کند قدش بلند تر شده بود و بدنش هیکلی تر شده بود لباساش عوض شده بود ولی همون اسلحه ای که قبلا داشت رو استفاده می کرد با توجه به چیزایی که شنیده بود اون الان دیگه فرمانده یک دسته شده و با ونگ جفت شده بودانتونی لبخندی می زند(ببینم می دونی اسمیت حرومزاده کجاست)انیسا که از سوال انتونی تعجب می کند کمی عقب می رود(ب.ببینم نمی دونی؟)انتونی که از جواب انیسا تعجب کرد(نه چی رو باید بدونم)انیسا به سمت در می رود(اون تغییر جناح داد)انتونی جا می خورد تغییر جناح برای چی اون اسمیت(لعنتی ببینم می دونی برنده نور دست کیه؟)انیسا به انتونی نگاه می کند(هی مگه با تو داخل غار نموند) انتونی به روی وسیله ای دراز می کشد(نه برای چی)انیسا بدون گفتن چیزی با سرعت از اتاق خارج می شود و انتونی شروع به تمرین می کند بعد از یک ساعت با ضربه استادش از تمرین دست می کشد و می شیند که متوجه بانو و 3 نفره دیگه میشه(چه خبره؟)استادش دهنش را باز می کند که توضیح بدهد که بانو دستش را بالا می برد و او ساکت می شود کمی جلو می اید(انتونی برنده نور که به تو سپرده بودم با تو توی غار بود یا نه)انتونی سری تکان می دهد(اره بود تا وقتی که..)بانو بین حرف او می پرد(هنگامی که صدمه دیدی هم همرات بود یا نه)انتوی بلند می شود(نه اون موقع نبود)بانو تن صداش کمی تغییر می کند و به افرادی که همراهش بودند نگاه می کند و انها خارج می شوند(چطور ازت جدا شد)انتونی برای اولین بار شروع به ترسیدن از بانو کرد(ا.اسمیت)بانو دستش را با سرعت با در هوا تکان می دهد که ناگهان خونه ای انتونی انجا می ماندبه 3 تیکه تقسیم شد.انتونی که نفسش بند امده بود به بانو چشم دوخته بود که ناگهان بانو برمیگردد و به سمت حیاط می رود و در وسط حیاط می ایستد(از فردا با من تمرین می کنی فهمیدی)و بعد ناپدید می شود(انتونی حالت خوبه)صدای استادش اورا به خودش می اورد انتونی سرش را به معنای خوبم تکان می دهد و با لرز شروع به صحبت می کند(من..ق.قراره با..این تمرین کنم)استادش سرش را به نشانه تایید تکان می دهد انتونی به سمت حیاط می رود و ناگهان روی زمین می افتد(لعنتی خیلی ترسیدم)و روی زمین دراز می کشد

صبح روز بعد...

وسایله هایی که براش مونده بود رو توی کوله پشتی اش می ریزد و به سمت شهر حرکت می کند وقتی به شهر می رسد از تعجب خشکش می زند شهر کاملا عوض شده بود و تقریبا هیچ چیز مثل قبل نبود اما نقشه کلی شهر همون بود انتونی به محلی که استادش بهش گفته بود شروع به حرکت می کند و در همین حین به اطراف نگاه می کرد نینجا های جدیدی که توی شهر مستقر شده بودند رو نگاه می کرد که تقریبا همه اسلحه هایی که داشتند بروز بود و کاملا ترسناک در همین حال پسری به سمت او می رود و اورا صدا می زند(انتونی هی)انتونی به سمت صدا برمیگردد و با گرگ نمایی سفید مواجه می شود که داشت به سمت او می دوید نگاهی به بالای سرش می کند(گرگ وحشی سلطنتی)انتونی کمی عقب می رود و دستش را روی چاقویش میگذارد و اماده مبارزه می شود که با نزدیک شدن گرگ موهاش شروع به کم شدن می کند و قدش کوتاه می شود و تبدیل به لیوای می شود

داستان هایی که زاده ذهن خودمه برای افرادی که مشتاقن به اشتراک می زارم. ممنون از همگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید