ویرگول
ورودثبت نام
S2081H
S2081H
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

داستان من یک نینجام؟؟؟؟ قسمت 15



دشمن را شکست دهید...

جوایز

10 امتیاز و یک جایزه شانسی

انتونی در مقابل او می ایستد و درستش را روی چاقواش می گذارد و و اماده مبارزه می شود چی اش را در کف پایش جمع می کند و از تمام توانایی هایش را فعال می کند و پرشی بلند می زند و به سمت بالا می رود در هوا از انفجار چی استفاده می کند و به سمت پسر حرکت می کند پسر قبل از اینکه انتونی به او بخورد به سمتی می پرد و جاخالی می دهد و ضربه ای با نیزه به انتونی می زند و انتونی شروع به خونریزی می کند انتونی اهمیتی به ضربه ای که خورده نمی دهد و شروع به دویدن به سمت پسر می کند پسر شروع به تاب دادن نیزه می کند که انتونی دستش را به سمت او می گیرد و با استفاده از انفجار چی اورا به عقب پرب می کند و روی کمر او می شیند چاقو را روی گلو او قرار می دهد و در حدی فشار می دهد که مقداری زخمی بشه و خون بیاد زخم انتونی کاری بود و بشدت خونریزی داشت که ناگهان ماموریتش به رنگ سبز در می اید و به او ده امتیاز داده می شود و چیزی مثل تاس مقابل او ظاهر میشود و شروع به قل خوردن می کند و روی عدد 2 می ایستد و تعداد 2 امتیاز به امتیازاتش اضافه می شود انتونی همه امتیاز را روی سرعت خالی می کند و بعد از اعلام پایان مبارزه به زمین می افتد و بیهوش می شود روز بعد انتونی دراتاقی نا اشنا از خواب بلند می شود و به اطراف نگاه می کند(چقدر این اتفاق اشناست)انتونی از جایش بلند می شود و لباس هایش را عوض می کند و به سمت در می رود در که باز می شود دختر مو طلایی با او برخورد می کند و به زمین می افتد انتونی خم می شود(هی حالت خوبه)صورت دختر قرمز بود و داشت توی گرما می سوخت انتونی اورا بلند می کند و در تختی می گذارد و با سرعت می رود به دنبال پرستار می رود و بعد به خارج از درمانگاه می رود و با لیوای رو به رو می شود که در حال دویدن به سمت درمانگاه بود که با دیدن انتونی به سمت او تغییر مسیر می دهد و در کنار او می ایستد(هی بهوش اومدی)انتونی نگاهی به لیوای می کند(اره تو اینجا چی کار می کنی)لیوای نفسی عمیق می کشد و به سمت چند چادر اشاره می کند(اونجا جایی که بانو برای این جوخه ترتیب داده تا راحت تمرین کنند و توی این محدوده هر کاری کنند بدون نیاز به مجوز فقط قتل ممنوعه)انتونی سری به معنای تایید تکان می دهد و به سمت محل اختفای گروه حرکت کرد و در همین حین با لیوای صحبت می کرد کمی بعد به محل چادر ها می رسند انتونی به سمت چادری بزرگ می رود که مال بانو بود و در ان زندگی می کرد انتونی وارد می شود و شروع به صحبت با بانو می کند و در مورد تمرین و چیز های دیگر از او می پرسد و بعد از نیم ساعت از چادر خارج و به سمت چادری در حاشیه کمپ می رود و وارد می شود چادر تمیز بود ولی معلوم بود کسی در ان زندگی می کند انتونی به سمت تختی دو طبقه میرود و جعبه ای که روی تخت بالایی بود رو برمی دارد جعبه به صورت خودکار باز می شود و یک دست لباس ورزشی ساده داخل اون بود که در کنار ان یک چاقو قرار داشت چاقو طراحی خاصی داشت رنگ تیغش به بنفش بود و دسته اش یک دسته خوش دست بود و وزنی کم داشت از چادر خارج می شود و به سمت جنگل می رود در جنگل

داستان هایی که زاده ذهن خودمه برای افرادی که مشتاقن به اشتراک می زارم. ممنون از همگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید