اصالت به علاقه ارجحیت دارد چراکه در نهایت آن میماند.
علاقه مانند شعلههای آتش همواره سوسو میزند و مانند شهابسنگها به همان سرعت پیداشدن از بین میرود و اما اصالت بمانند ستارههای ثابت است که از آن برای جهتگیری استفاده میکنند.مهمترین پشتوانههای اصالت گذرزمان و عقلانیت است.علاقه هم میتواند داشته باشد اما علاقه و احساس چیزی نیست که بتوان آن را عامل برای اصالت دانست.شاید یکروز درمحل کار متوجه شدید به همکارتان علاقهای پیدا کردهاید و شاید چشمانی شما را مسحور خود کند اما همسر است که اصالت دارد! شاید سال اول دانشگاه دوستی را بیابید که از او خوشتان بیاید و اما اصالت برای آن دوستی است که از دبستان همدیگر را میشناسید و اکنون در دانشگاه همکلاسی هستید.
یادم هست وقتی کتاب چشمهایش را میخواندم به آن قسمتی رسیدم که وقتی شهردار از فرنگیس خواستگاری میکرد به او گفت شاید من بعد از ازدواجمان با خانمهای زیبای دیگری معاشقه داشته باشم اما درنهایت من و شما میمانیم.با خواندن این متن برآشفتم که یعنی چی؟! اما اکنون چندان هم حرفش برایم عجیب نیست! البته منظورم این نیست که در عمل او را تصدیق میکنم اما در فکر و قلب چرا! هیچ تضمینی نیستکه بعدا از دیگری خوشمان نیاید!
هیچ چیز جایگزین اصالت نمیشود....البته تقریبا!
همواره استثناء وجود دارد.شایدبا شخصی یا فلسفهفکری آشنا شویمکه از فرط عقلانیت جایگزین اصالت شود.
اصالت شاید یک نقطه ضعف داشته باشد و آن عقلانیت است که بر خلاف بخش زمان وفادار بیچون و چرای او نیست.
افراد بزرگ و ثابت قدم که برده امیال و هوس هایشان نمی شوند را با عقلانیت است که میتوان از اصالتهایشان جدا ساخت.اما افراد سستعنصر را همان هجوم گاه و بیگاه هوسها برای بیمیل کردنشان به اصالتها کافیست...