«سائر»
«سائر»
خواندن ۷ دقیقه·۶ ماه پیش

السابقون در تهران...

دوره السابقون که زیر نظر دفتر تحکیم وحدت برگزار میشه از اولین ماه های حضور در دانشگاه از این دوره به لطف انجمن اسلامی تازه تشکیل دانشگاهمون آشنا شدیم و با هدف این که دانشگاه صرفا برای درس خوندن نیست و باید سایر مهارت ها رو هم داخلش یادبگیریم داخلش شرکت کردیم.

دو دوره اول مجازی بود و دوره سوم که بهمن ماه بعد از اتمام ترم اول برگزار شد مهمان قم بودیم و چه شب‌هایی!مکان ما نزدیک مسجد جمکران بود و اتفاقا شب 22 بهمن الله اکبرمان را در آنجا گفتیم.

دور پنجم از قبل قرار بود که قزوین برگزار شود و در تاریخ 3 و 4 خرداد.اما حادثه پیش‌آمده باعث شد که این دوره هم حال و هوا و هم مکانش تغییر کند!مکان شد....تهران!جایی که من آرزو داشتم یک روز آنجا را از نزدیک ببینم!دوستان نزدیک ویرگولی من از علاقه من به دیدن تهران آگاهند.مخصوصا شمالیهای مرفه:)))


باری ما بعد از کلاس فیزیولوژی عملی و تکه‌تکه کردن قورباغه...(وی قورباغه را قبل از اینکه کامل نخاعش از بین بره دل رودشو با قیچی تیکه تیکه کردم و در آوردم...کبدشو!کلیشو!...چشماشم میخواستم دربیارم که نشد...)

اینا بچه دارن انجام میدن خیلی ظریف انجام میدن من هرچی میومد بالا میچیدم بعد جدا میکردم😐
اینا بچه دارن انجام میدن خیلی ظریف انجام میدن من هرچی میومد بالا میچیدم بعد جدا میکردم😐


و خوب بعد از کلاس فیزیولوژی عملی من حالم بد بود.انگار داخل معدم اسید پاشیده باشن حالم بد بود.سوار اتوبوس شدیم و عازم تهران:).

در بین راه با با بچه‌ها در مورد موضوعاتی بحث کردیم از جمله مغرور بودن یکی از پسرا که من اصلا قبول نمیکردم تا اینکه کسایی که من داخل نشریه ازشون استفاده کردم اکس پسرا هستن:/....تا نقدهای وارد شده به نشریه من...

نصف شب وسط اصفهان راننده وایساد و میخواست یک شب مسافر سوار کنه و زن و شوهری که بلیط هواپیما داشتند و می‌ترسیدند دیر برسند کلی داد و بیداد راه انداختند که اوی ما بلیط داریما و اینا...

نصف جهان
نصف جهان


من به کنار دستیم گفتم یک شب سگ میاد اتوبوس سوار شه؟:/ و چیزی نگذشت که 6 7 نفر اومدن سوار شدن!واقعا خیلی عجیبه!یک شب وسط راه بدون قرار قبلی تو از کجا میدونستی که اتوبوس میاد؟!

صبح ساعت 6 رسیدیم ترمینال و تهرانی که اکنون سیاه‌پوش بود!محمدعلی گلایه کرد که من هر موقع اومدم تهران یه چی شده که کلا چادری ها و مذهبی ها بیرون اومدن!یه بار مراسم فاطمیه بود و یه بار هم الآن و واقعا تا چشم کار میکرد چادری بود!...

مثل ندید بدیدا ترمینال جنوب عکس گرفتم😐😂
مثل ندید بدیدا ترمینال جنوب عکس گرفتم😐😂

من کیف علی رو دست گرفته بودم و اون از ما جلو شد و با دوتا کیف هلک هلک بدو دنبال ترمینال!من که برای بار اول ترمینال تهران رو میدیدم احساس کردم عالیس در سرزمین عجایب هستم و امیرحسین و محمدعلی رو مثل بچه کوچیکا دنبال میکردم از ترس اینکه گم شم اونا قبلا تهران اومده بودن و من بودم که اولین بارم بود!

خدایی متروش خیلی مترو است🙄...
خدایی متروش خیلی مترو است🙄...


با زور خودمون رو داخل مترو جا کردیم و خانم چادری رو دیدم که سمت کنار وایساده بود و شوهرش که میخورد 50 و خورده‌ایش باشه روبه‌روش وایساده بود تا یه وقت کسی به خانمش نخوره!از این صحنه لذت بردم.

بعد پیاده شدیم و پیش به سوی دفتر تحکیم وحدت...

رسیدیم به مجتمع اما صادق و برگام!هر طبقه‌ای از اون برای یکی از تشکل‌های اسلامی(که من اونجا برا خنده گفتم فرقه های اسلامی😂) بود یکی برای خواهرانشون و یکی برای برادرانشون...

این اونجا بود یه عاااالمه کتاب داشتن.. ـ
این اونجا بود یه عاااالمه کتاب داشتن.. ـ
کنار میدون فردوسیه.. ـ
کنار میدون فردوسیه.. ـ


جنبش عدالت خواه/انجمن اسلامی مستقل/جامعه اسلامی/دفتر تحکیم وحدت...ما طبقه چهارم بودیم...(لازمه بگم جامعه اسلامی و انجمن اسلامی مستقل شاخه‌های جدا شده از دفتر تحکیم وحدت هستند.)

رفتیم داخل و واقعا آپارتمان دلبازی بود!یه کم شلخته بود ولی خیلی دلگشا بود!

من از جهرم تا تهران پیراهن قهوه‌ای و شلوار کرمی و کفش مشکی پام بود و اونجا لباسمون رو عوض کردیم و پیراهن سورمه‌ای و شلوار مشکی و کفش مشکی پوشیدم.یه تغییر تقریبا 180 درجه...بچه ها گفتیم وضو هم بگیریم،که من بعد از در آوردن جوراب با پای نازنینم رو به رو شدم!به فنا رفته بود...دو زخم عین لبو روی بغل پام بود که تازه تازه بود و راه رفتن رو برای من سخت میکرد!

بله دوستان من پا دارم😎
بله دوستان من پا دارم😎


بین شلوغی جمعیت رفتیم و یک نفر داشت عربی سخنرانی میکرد و من از لهجه عربیش داشتم کیف میکردم وای که چه قدر این لهجه قشنگه!اصلا آدم ضعف میره!

بعد از کلی گشتن و آخر تونستیم صف‌های آخر به نماز میت برسیم و اولین نمازم رو پشت سر حضرت آقا خوندم:) و اونجا که رهبر چندبار الا لانعلم منهم الا خیرا....:((( گفت...بعضیا داخل صف زدن زیر گریه...

از کنار دانشکده پزشکی تهران هم رد شدیم مال خودمون قشنگتره:).


بعد داخل عابر پیاده گیر کردیم!رسما داشتیم داخل 200 نفر ادم خفه میشدیم!دعوا جیغ و داد و از اون بالا هم برامون آب پرت میکردن!هرجور بود در اومدیم!واقعا من داشتم مرگ رو به چشم خودم میدیدم!

اینجا داشتیم خفه میشدیم..
اینجا داشتیم خفه میشدیم..

بعدش حالا دنبال غذا میگشتیم!

یکی از بچه‌ها هی میگفت پیتزا پیتزا میخوام.مردم از خنده باید لحن خودشو بشنوید!

برگشتیم و اندکی آسودگی را تجربه کردیم!

جورابم رو درآوردم دیدم جورابم خونی شده به خاطر همون زخم:) هرجور بود وضو گرفتم و نماز خوندیم و کمی خوابیدیم!

عصر به نگین‌خانم پیام دادم که تهران کجاها داره؟بهم باغ‌کتاب تهران رو معرفی کردند و پامو کردم تو یه کفش الا باید بریم باغ کتاب و من هم سرمست و عاشق کتاب!کلا میرم کتابفروشی مست میشم!آخ فقط بگردی و کتابم نخری و فقط کتابا رو ببینی!

با مترو رفتیم و بله چهره واقعی تهران رو دیدیم!چادری ها به خانه رفته بودند و اون تهرانی‌های غرب زده به قول خودشون باکلاس و به روز در اومده بودن!

نزدیک موزه دفاع مقدس پیاده شدیم و بارون میومد:/...این همه تا حالا زیر بارون پیاده روی نکرده بودم!یه نگاه هم به موزه دفاع مقدس انداختیم همینجور که داشتیم میرفتیم یه دریاچه ای هم بود اونجا اسمشم نمیدونم!

و واقعا این پله‌های منتهی به درب شرقی باغ کتاب مزخرفه!!!!!!!!!!!!

ظاهرا از تخت جمشید الگو گرفتن!ببین اینقدر ارتفاعش کمه نمیدونی داری راه میری یا از پله بالامیری!آخه این چه پله ای هست و من هی بالا میرفتم و غر میزدم که این چه پله ای هست آخه!

بعد رسیدیم به درب شرقی(بعدا فهمیدیم میتونستیم اصلا بالا نریم و از همون درب غربی که پایین پله بود داخل بریم و اینقدر هم بارون نخوریم:( )

ما از همون اول با تردید رفته بودیم چون روز مراسم خاکسپاری جناب رئیسی بود و میترسیدیم تعطیل باشه و این درب شرقی بیرونش مثل آینه تور بود ما فکر کردیم داره داخل رو تیره نشون میده و هیچ کس فکر کردیم داخل نیست بعد در رفت کنار...........مثل فیلمای سینمایی!واو!چه جای قشنگی!

راهنمایان بخش کتاب ‌فروشی همشون شال زرد دور گردنشون بود:)...

یه کامپیوترایی هم بود واسه جستجوی کتاب که صفحش هم لمسی بود:)...

من دوتا کتاب میخواستم!یکی میرا و یکی یادداشت های پراکنده افکار پریشان که هیچ کدوم رو نداشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ینیا! ببباااااغ کتاب کتابا رو نداشته باشه!اونم نه یکی دوتا! فرداش دوباره اومدم و کتاب خریدم اونم کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن که فهمیدم بعدا بهمون میدن!:)...افسردگی گرفتم اون شب به خاطر خرید این کتاب! سه تا نشان گر کتاب هم خریدم و یه چیز دیدم برگام ریخت!

کدوم قشنگتره؟ من خودم عاشق وسطی هستم.
کدوم قشنگتره؟ من خودم عاشق وسطی هستم.


چراغ مطالعه کتاب یه چراغ کوچیک که به برگه کتاب وصل میشد تا اینجا خیلی چیز خوبیه!پشتش نوشته بود که تا 15 دقیقه کار میکنه و بعدش باید استراحت کنه!گفتم خوب حتما قیمتش باید کم باشه و قیمتش نگاه کردم 220 هزار تومن!!!!!!!!!!!!!خو آخه مشتی خودت 220 میدی به این که هر از 15 دقیقه هم باید بزاری کنار!


دوره السابقون هم خیلی جذاب و خوب بود!کار رسانه ای خیلی خوب بود و به نظرم نمره خوبی هم گرفتیم!

سر یکی از کلاسا وی به مانند گذشته گروه ویرگولی‌ها گرد و خاک کردم با این عنوان که میگفت استاد که اکثریت آگاه میشن و طبق نظریه امام(ره) یک حرکت اجتماعی و با آگاهی در جهت اسلام قابلیت مدیریت انسانی باید ایجاد شه! و من عنوان کردم که به هدایت شدن اکثریت افراد امیدی ندارم و به آریستوکراسی بیشتر از جمهوری اعتقاد دارم و داخل قرآن هم همیشه میگه اکثرهم لایعلمون!

بحث ایجاد شد و مخصوصا یکی از خانما تو چشماش میخوندم میخواد سرمو بکنه!

در ادامه گفتم که هدف یه حکومت اسلامی از نظر من اینه که فضای درستی ایجاد کنه تا اونا که استعداد دارند هدایت شن و بقیه هم باید ظاهر رو رعایت کنن تا هدایت اونا سلب نشه و محیط رو به گند نکشن!قبول نمیکردن که اکثریت هدایت نمیشن! والا ما که حسود نیستیم ان شاءالله همه هدایت شن اما اکثرن اینطور نمیشه هیچ وقت نشده باز هم نمیشه!واقعا هم نمیدونم با این وضع چطور میخواد ظهور رخ بده!

بعد یکی گفت این که یهودیا میگن!

گفتم من کاری ندارم کی میگه هرچی هست چی درستیه!:)...

و استاد بهم گفت بعدا باید با هم بحث کنیم...



پ.ن:پیاز سوخاری چیز خیلی خوشمزه‌ای هست...

هورت مکی که بعدا فهمیدیم یه کاسه پر از بستنیه😐😂 و من دو ساعت شک داشتم انبه ای بردارم یا شکلاتی که آخرن شکلاتی برداشتم...
هورت مکی که بعدا فهمیدیم یه کاسه پر از بستنیه😐😂 و من دو ساعت شک داشتم انبه ای بردارم یا شکلاتی که آخرن شکلاتی برداشتم...


امیرکبیر...
امیرکبیر...
چرا اینقدر تفاوته بین ورودی خواهران و برادران امیرکبیر؟ 😐🙄
چرا اینقدر تفاوته بین ورودی خواهران و برادران امیرکبیر؟ 😐🙄


شبتون زیبا:)
شبتون زیبا:)








تهراندفتر تحکیم وحدتشهیدجمهورسفرنامه
پیدا به ضمیرم او پنهان به ضمیرم او این است مقام او دریاب مقام من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید