داخل این پست میخوام کار های ساده و زیبایی که باعث لبخند آوردن روی لب های خودم یا دیگران شده رو ذکر کنم کارهایی که خیلی هم آسون انجام میشن و هزینه زیادی ندارند:
کوچیک بودم.۴ یا ۵ سال و وسط بازار هار هار گریه میکردم که فلان اسباب بازی رو میخواااااام.اما خوب اگه قرار باشه با حرف بچه عمل کرد که باید کل اسباب بازی فروشی رو خرید.خلاصه برام نمیخریدن و منم گریه میکردم.یه دختر چادری که بهش میخورد دانشجو باشه بهم یه بسته آدامس شیک داد.منم خوشحال بودم و به بابام گفتم منم این آدامس رو بهت نمیدم.و کلا اسباب بازی رو یادم رفت.
رفته بودیم مشهد مسیر برگشت من داخل کافه ایستگاه قطار یه بسته هات چاکلت خریده بودم و داخل راه به یکی از دوستام دادم.
هفتم که تازه وارد شدم اولین امتحان ریاضی از ۱۰ ۷/۷۵ گرفتم و خوب داخل مدرسه ما نمره افتضاحی بود و به خاطر همین علاقم به ریاضی کم شد.معلممون وقتی رفتم یه بار مشق رو نشونش بدم ازم تعریف کرد و منم طوری شد که بالاترین نمره همیشه من بودم و از همه درسا ریاضی رو بیشتر دوست داشتم.فقط یه تعریف ساده...
دوستم به خاطر درون گراییش ناراحت بود منم یه پست براش نوشتم و به اون تقدیم کردم.
برای بچه کوچیکا داخل ماشین دست تکون میدم و لبخند میزنم.
برای سربازهای روی برج مراقبت پادگان ها دست تکون میدم.مزیتی که این کار داره اینه که تا آخر شیفتش ذهنش درگیر میشه که این کی بود برای من دست تکون داد؟کجا دیدمش؟اقوام بود؟......اینطوری گذر زمان رو حس نمیکنه و زودتر کارش تموم میشه.
یه ماشین نمیتونست از سر جاش بره بیرون ۵ بار جلو و عقب رفت در تمام این مدت من جلوی ماشین نشسته بودم و یه بیسکوییت شکلاتی میخوردم و خیره نگا ماشین و سرنشیناش می کردم و بی صدا میخندیدم طوری شد سرنشینای ماشین هم خندشون گرفت.
یه ایده تو سرمه که اگه دیدیم کسی از چراغ قرمز رد شد براش صوت بزنیم یا هرطور میدونیم از خجالتش در بیایم ولی میترسم برگرده و بزنه لهم کنه:/.
کوچیک بودم.توی پارک بودیم و یه گروه آدم بزرگ اومدن فوتبال بازی کنن یه توپی داشتن خیلــــــــــی قشنگ بود و یکیشون دید دارم به توپشون نگاه میکنم دو سه بار توپ رو بهم پاس داد تا شوت بزنم.
رفته بودیم مرکز استان واسه دکتر.خواستیم بریم آزمایشگاه.از مطب دکتر در اومدیم و تاکسی گرفتیم و تاکسیه گفت یه لحظه صبر کنید....نگا به آدرسه کرد گفت این خیابون پشت ساختمونا هست.در حالی که میتونست خیلی راحت ما رو برسونه دو سه تا پِر الکی هم بخوره پولم بگیره.
وقتی میخوایم از شهر بریم به زادگاهمون.وقتی من و بابام بیشتر نیستیم تو راه همشهری های شهر کوچیکمون رو اگه دیدیم سوار میکنیم و وقتی رسوندیمشون مقصد گفتن چه قدر میشه؟بابام میگه صلواتیه در حالیکه کم کم ۳۰ هزار تومن میشه و اون خیلی خوشحال میشه.
کلاس اول بودم و کلاس پنجمیا اذیتم میکردن و یه بار کلاهم رو انداختن داخل سطل آشغال! یه بار اومدم براشون در مورد فوتبال توضیح بدم که خندیدن بهم و گفتن این دیگه میخواد برا ما توضیح بده.وقتی خودم همسن اونا شدم با کوچیک ترا این طور رفتاری نکردم.
موقع رفتن از فروشگاه خداحافظی میکنم.
به رفتگرا سلام میکنم بعضی مواقع.
با کسایی که درسشون ضعیفه مثل بقیه سرد رفتار نمیکنم و گرم تحویلشون میگیرم.
برای معاینه چشم رفتم پیش یه دکتر که اولین بار بود می رفتم پیشش.اینقد گرم و صمیمی تحویلم گرفت و حتی به سوالایی که ربطی به چشم هم نداشت بهم جواب داد.(خوش اخلاق ترین دکتری که دیدم)
مشهد بودیم.دمپاییم رو داده بودم به کفاشی.خواستم وضو بگیرم از یکی که اونجا نشسته بود پرسیدم ببهشید میشه من دمپایی شما رو بپوشم برم وضو بگیرم؟اونم گفت اصلا قابل شما نداره بفرمایید و واقعا خوشحال شدم از رفتارش.
یه بار داخل مطب دکتر یه مرد جوون میخواست حق یه پیرمرد رو بخوره و زودتر بره داخل منم گفتم نوبت ها طبق ساعت هستن و به پیرمرد گفتم بعد از من شما هستید اون آقاهه حرفش نیومد و پیرمرد بهش گفت چرا میخوای نوبت بقیه رو بخوری؟! و خلاصه مزه داد.