غَریو
غَریو
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

دیگری

«قلبه یا دیوونه خونس» - محمد مهراد

دیوانگان، عاقلان بودند، کاش میشد مردمان را دیوانگان و عاقلان دید، دنیای کوچکی دارم، ملتم را هیچ نمیبینم مگر دیوانه و عاقل و ظالم، قاضی نمی بیند، شاید قاضی القضات عدالت حکم کند آن روز، می بینی دل را، ببین دیوانه خانه را، آن روز... در دیوانه خانه را می گشایم، خاکِ بر روی خاک، جلودار دیوانه ام نیست، دیوانه ام...


«دفتر ماه پر از شعر سپید است، پر از تنهایی. آنکه در چشم تو رویای مرا زندان کرد کاش می داد به دل تنگی ام معنایی» - اسحاق انور

زاهدی که عاشق بود، به سفیدی مو، به سرخی دل، به سردی اشک، به تیزی مغیلان، به موج پیشانی، به محاسن پریشان، به نزاری قامت، به پیری آوا، به میان گوژ، به قدوم سیاه. ولی نه معبود و نه معشوق، او را ندیدند...


«شبا ترسیدی زل بزن از پنجره به ماه» - ونتونز

یاد یه داستان افتادم: پیرمردی سالخورده داخل شهری زندگی میکرد، مادرش را ۲ سالگی و پدرش را ۵ سالگی از دست داده بود، نقل میکردند که همسرش را در تصادف از دست داده بود، چند سالی معتاد بود، گذشت و دست فروشی را به مغازه، مغازه را به کارگاه، و کارگاه را به کارخانه رساند، پیرمرد مشهور ترین و محبوب ترین تاجر شهر شد، چیزی برای از دست دادن نداشت، زمزمه ها پشتش بود: کل روز کار میکنه، خواب نداره، تفریح نداره، با این سنش چه جونی داره... جویای ماجرا از نزدیکان شدند: سالهاست فرار از افکارش شده کارش، قبلا با دخانیات، الان با کار، شب ها به یاد روزای خوبش میره خونه ای که با همسرش زندگی میکردن، ساعت ها با عنکبوت ها بازی میکنه و میخنده، حسابی کیفش کوک میشه، کامل نگفته بهم، اما تا جایی که میدونم آخرین روزایی که با همسرش زندگی میکرده یه عنکبوت نیمه جون رو احیا میکنن، حسابی سرگرمش میشن...

آری، شاید به همین مقدار، پوچ، بی ارزش و مسخره... باید بهای عشق نفیس و ارزنده را پرداخت. نمی دانم، حتی خاطرات هم عذاب آسوده اند.


«کوچه هارو یکی یکی بالا پایین میکردم تا جایی که یخ زد دستم، میومدم هی دستتو بگیرم سردیشو بگیری گرمیشو بدی من» - حامیم

عمری برفت بر باد، موران و کبکان و مردمان مرا دیدند و شناختند، پس تو کجایی، چرا نمیبینمت، نورت را بر من بیفکن، دوان دوان می آیم، با پای برهنه، اما امید واهی پایان پر نور امان از من بریده، کبوتر نامه رسان، نامه رسان.


«بشنویم از گرگ که هر روز صبح سر میخوره رو گونش شبنم. رفیقاش، همون گلای فرش که هر روز صبح زیر پا له میشن. نمیدونم چرا، سگا مثل قناری ها نمیخونن، چرا زمین خونه آدمه ولی فقرا اسبابن» - فدائی

مصداق بارز جایی که هیچکس میگفت: من کی ام، اونی که بمبه گنده، همه خرده اون عمده، تیز و تنده، نباشه هم مهم نی، چون بلند میشه دود از کنده، خیلیا دور من میچرخه زندگیشون، شیرینی خورشید حج عمره، بدخوا‌ها مورمور میشه پوستشون با یه جمله پوستشون مثل پوست مرغه منو میبینن و قد قد میکنن هرکی رو باهام مقایسه کنی مثل ماهی تو تنگه حاجیت مثل کوسه تو عمقه لقمه میکنه هر کی رو که کله اش بده بو قرمه میذارم طعمه خیلیا توی دامن تو چی این یه هشدار دیگه اس خیلیا میخوان عین من باشن فکر میکنن الفبام سر کار میمونن از ترس سفید میکنن و میشن همه زال جیم میشن تا میشن و من سر پام خیلی ساده‌ن اصلا من تو چشم کسی که رپ گوش نمیده کی ام اصلا فرق نمیکنه زنده ام یا مرده یه آدم معمولی که فکر میکنه برده ولی حقش رو نظام خورده جزئی از کل یه موش آزمایشگاهی تند میرم تند ولی درجا میزنم به مغزم میزنن از طریق مجری دستبرد کانالو عوض کن اگه دنبال فسفری این یکی ماهی نداره وقتی به جز طناب دار هیچ چاره ای جانی نداره هیچ دادگاهی قاضی نداره منم یه قربانی که پارتی نداره شادی نداره حالی نداره هیچ فرقی با آدمای عادی نداره

باید هل بدی این ماشین باطری نداره یه پیکان فرقی با آر دی نداره من کی ام یه جونوری که با طبیعت قهره پر جمعیته شهرش و کرده جو رو شدیدا گرمش آرزوی حیوونا اینه بشر منقرض بشه تقریبا نسلش من کی ام یه تیکه گوشت با دو تا گوش که به هیشکی نمیده گوش جرم یه کله ی پوک نداره توش هست یه ذره هوش بوش در میاد وقتی میمیره بعدش هم میزنه کرم میگی بپوش جوش نزن که نه مردم نه زن انسان نه انرژی این بدنه زندانم زپرتی رو کره ای که پر نکته است جلو چشما گنده است ولی جلو خورشید نقطه است کوچیک و پست یه کم از کهکشان دور شی عمرا ببینیش اعع خورشید چی شد پس ریز دیدیش نه از این دنیا برم دیگه برنمیگردم دوطرفه نیست بلیطم هرچی پیش میریم عمیق تر میشه آره خیلی پیچیده اس من کی ام که تو یه لحظه همه چی هستم ولی هیچی نیستم هیچکس. ببین اصل من یه باکره فاحشست واستاده تو روت.



پردستبر
اِچ اِن... محبوس در تیغ زبان. اورامن اندیش. غنی از پوچی تناقض. طنز تلخ حقیقت را دارم، اما کو سر؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید