کلمات بدرقه ام می‌کنند ، سوی سفری به مقصد خودم.





محتوای این ویرگولم در ۲۵ فروردین ماه نوشته شده! و امروز پست میشه! چرا که این نوشته ام به طور خیلی اتفاقی در یادداشت هام درخشید و به چشمم تلنگری زد.

به علاوه، دوستانم دلم خیلی هوای ویرگول رو کرده بود ، پس با خودم گفتم چرا که نه ستایش... بسم الله ، پستش کن دختر!!!

بریم بخونیم؟ حاضرید؟ بریم ، ایول!

ساعت 2و36دقیقه صبح روز شنبه ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۲( از شما درخواست میکنم که قشنگ تصورش کنید ...آیا یادتون هست که تو این ساعت چکار میکردید؟)


من در حال ویرگول نویسی هستم! ویرگول نویسی به من حس نوجوان بودن میده! چون شوق ام برای نویسندگی با بارش های فکری ام را میتوانم یکجا داشته باشم!
بارش های فکری ای که گاهی پیامی از درد را مخابره میکنند!
اما دردی که قرار نیست بگذارم رنج ام شود و از نوجوان و نوجوانی کردن بگریزم!
دردی که خوب بلد اش میشوم! خوب میخوانم اش! خوب کنارش مینشینم!
و اما بارش هایی که یک پله جلوتر از درد هستند! چرا که ایده هایی هستند داغ و تازه از تنور حال خوبم درآمده!
اما مقصد یک چیز است! ایده ها و من.
من آنها را فرا میخوانم و آنها هم مرا!
دو طرفه‌دوست میداریم و دوست داشته میشویم!
ولی طرف سومی هم در این رابطه هست!
طرف سوم گذشته ای است که گاهی پرسه میزند و کافیست تا کمی نوازش اش کنی و بگویی: آری تو راست میگویی، بیا بنشینیم و دیگر از جایمان تکان نخوریم.
و آنجاست که در تله افتادی! البتهه! دختر! پسر!
میتوانی با خودگذشته از تله خارج شوی! لازم نیست با آن جنگ کنی یا دست و پایش را به نیمکت ببندی و گریز از مرکز کنی!
به قول یکی از ویرگول نویس هایمان:( با ادبیات خودم نقل اش میکنم.)


زندگی نوجوانی ام را خورد! نوش جونش!
اما تا کل اش را بالا نیاورد ول کن نیستم!
پرت نویسی نکنم دوستان ویرگول‌خوان و ویرگول‌نویسم!
البته  ایده پرت نویسی را هم اولین پست امیرمعین در ذهنم انداخت! و از این بارش فکری هم ممنونم.
گاهی پرت باشید ، اما مراقب باشید پرت نشوید!
پرت باشید اما مواظب خودتان باشید و زیر چشمی هوای دلش را داشته باشید.
(راستی ! یادم باشد پستی هم با عنوان پرت باشید اما پرت نشوید بنویسم!)
حتی میتوانید از این بارش فکری ام ، بارش فکری خود را استخراج کنید و بنویسیدش!

دوباره پرت نویسی کردم! اما پرت که نشدیم! نشدیم نه؟

فکر کنم باید عنوان این پست را تغییر دهم و بگذارم پرت نویسی! ارزشش را دارد دوستانم!
پس برویم تا پرت باشیم...
اما پرتابتان نمیکنم...
البته شاید کمی به سمت خودتان پرتابتان کردم!
خیلی وقت است به من و شما نگاه می‌کند و چشمانش انتظار را فریاد میزنند!! گویا از من شاکی است...
از همین جا پشت میزم با چراغ مطالعه روشن و حس خوبم از مطالعه،  به ستایش میگویم:
می‌شود لطفا وقتی حالمان خوب نبود، من را به خودت برگردانی؟
چرا که با تک تک این کلمات من تو را نفس میکشم!
تو را نفس میکشم و تایپ میکنم!
پلک ، نفس ، تایپ، پلک ، نفس ، تایپ، مکث، پلک ، پلک ، پلک...

شما هم خودتان را نفس می‌کشید؟ خود را زندگی می‌کنید؟
زندگی ای بهتر با خود؟ یا خودی بهتر با زندگی؟

الآن در اوج نوجوانی کردنم هستم!
لذت میبرم دوستانم ... ممکن است چند ساعت بعد از پست این ویرگولم دیگر این حس را با این غلظت نداشته باشم پس بیایید تا زمانی که حسی را دارید آنرا حس کنید!
به تعویقش نیدازید! حتی خشم را! دفن اش نکنید. بگذارید نفس بکشد!...نفسسسسسسس...

این را مدیون دوستم معین هستم. ویرگول‌نویسی که ویرگول نویسم کرد!
به ویرگول و ویرگول نویسی هایت برمیگردی ؟ ویرگول نویس متبحر...
قلمت را بردار و اجازه بده جهانت با قلمت دوست شود و ما را هم با دوست جهانت دوست کن...!

به پایان آمد این ویرگول، پرت نویسی همچنان باقیست...
🍀🌿🦋🍀🌿🦋🍀🌿🦋🍀🌿🦋🍀🌿🦋

جهانم را دوست دارم.
جهانت را دوست داری؟
مرا هم با جهانت دوست میکنی؟
دوست... دوست ... دوست...