درود...تولدم چند روز پیش بود. بد توی خودم بودم، تولد عجیبی داشتم ...تنهاترین تولد بود و بهترین...بهترین برای اینکه بدجور احساس آزادی میکنم، راستش سه روز قبل تولدم اولین کادومو یکی زد توی صورتم یه جور که نتونم بفهمم چی شد...ولی وقتی به خودم اومدم دیدم ک آزاد شدم...مدتها بود زندونی شده بودمو فقط داشتم تلاش میکردم بفهمه که باید درست کرد که باید ساخت...اما اون جای آماده و مرتب و خوشگل و خونه کنار رودخونه رو ترجیح داد و . . . . . رفت....
رفت؟ خب که رفت... اصن خداروشکر ک همچین آدمی نموند...
اما از اینا که بگذریم، یه چیزی یادم اومد...این روزا که دوره #Ikigai رومیگذرونم سر تمرین استعدادهام یه چیزی توی من بهم یادآوری کرد من استعداد عجیبی در "خودمرحمی" دارم. یادم اومد همه اتفاقهای بد زندگیمو خودم بودم که جمعش کردم. همه زخمهام رو خودم خوبش کردم...
این رو هم...با این تفاوت که دوره خودشناسی این شیش ماهه باعث شد که پذیرا باشم و بزرگتر شه قلبم...وقتی همه تلاشم رو کردم و ایمان داشتم حتی سر سوزنی بیشتر از این نمیتونستم با خیال راحت کندم....تمام....تمام؟؟؟ نمیدونم اینو...قطعا عاشقی کردن زیباترین کار انسانه و بهترین راه رسیدن به خدا هم دیدن زیبایی!...اما در اینکه بهش اهمیتی نمیدم و میدونم گناه داره خودشم شکی ندارم... گناه داره چون؛
این وسطا به یه نکتهای پی بردم....ما آدمها، همه ما آدمها، بدجور تحت کنترل ناخوآگاه خودمون هستیم...اینو همه بلدند، اما اینجاش مهمه؛ همیشه همه کارهای ما یه رول و نقشه ثابت داره تنها لطفی که ناخوآگاه میکنه اینه که بهت حس اینو میده که یه دلیل بسازی براش که بیشتر بهونه ست!
مثلا؛ وقتی یه کار بد میکنه یکی چه میدونم مثلا وقتی خیانت میکنه و بعدش طرفش میفهمه به خودش میاد و میگه اشتباه کردم ولی برای اون کارش یه مثلا دلیلی داره، اونوخت تو ممکنه فک کنی این آدم دیگه فهمیده اشتباه کرده اما اینجوری نیست، اون بیچاره هم گناهی نداره، توی لایه خودآگاهش راست میگه که فهمیده کار اشتباهی بوده و سعی میکنه تکرار نکنه، اما واقعیت چیز دیگه ایه، واقعیت اینه که ناخودآگاه اون و انرژی کهن الگویی که به یک عقده (Complex) خودش وصل کرده، اون انرژیه ست که اونو کنترل میکنه و قطعا دفعه بعدی هم تکرار میشه با این تفاوت که دلیلش برای خودش (که بهتره بخونید بهونه) عوض میشه، این دفعه میگه اگه این کار بد رو کردم واسه خاطر فلان چیز بود...
این اتفاق (انجام کار اشتباه و عبرت گرفتن برای آینده) تنها زمانی میتونه مفید باشه برای ما انسانها که بتونیم انرژی ناخودآگاهیش رو بشناسیم و اونو به لایه خودآگاهی بیاریم. اونوخت تنها زمانیه که میتونیم این تهدید رو به فرصت تبدیل کنیم... فرصت از این جهت که حتی بدترین کارها مثلا همین خیانت هم با یه قواعد دیگه توی اتاق خواب تبدیل به یه بازی میشه یا اینکه بهتذش اینه که ریشه اصلیش رو پیدا میکنی و اونو تبدیل به خودآگاهی میکنی.
میدونی؛ عقده یا گره در گفتمان محاورهای ممکنه چیز بدی تلقی بشه، اما در واقع همه ماها دارای این گرهها در خودمون هستیم که باید تلاش کنیم اونها رو به انرژیهای کهن الگویی درستی وصلش کنیم و اگه بتونیم این کار رو بکنیم فکر میکنم اون موقع ست که قلبمون بزرگه و انسان کاملی میشیم... از اینکه انسانیم خوشحال میشیم و در نهایت شب وقتی میخوابیم راحت سرمونو رو بالش میذاریم و مجبور نیستیم که فراموش کنیم....
به امید اینکه بتونم چیزای زیادی رو که یاد گرفتم عمل کنم و همینطور اینکه به آدمهای دیگه ای که دوست دارند هم برسونم....
SMHN