ویرگول
ورودثبت نام
سید مهدی سیدی
سید مهدی سیدینویسنده و پژوهشگر؛ فعال رسانه ای و تولید کننده محتوا؛ مشاور و متمرکز بر معنای زندگی ارتباط با من در شبکه های اجتماعی (ایتا - بله - تلگرام): @Nevisa2023
سید مهدی سیدی
سید مهدی سیدی
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

تفاوت اربعین ما و اربعین حضرت زینب (سلام‌الله علیها)

ما که آمدیم کربلا همه‌جا آب دست‌مان می‌دادند. موکب‌دارها برایمان صندلی می‌گذاشتند و عمود به عمود اطعام می‌کردند. هوا گرم بود؛ واقعا هم گرم بود. برایمان سقف ساخته بودند تا آفتاب صورتمان را تیره نکند. هیچکس در آفتاب نمی‌ماند. هواسازها، پرفشار و پرطراوت نسیمی خنک به سمت‌مان می‌وزیدند. همه به فکر هم بودند. هیچکس، هیچکس را هل نمی‌داد. هیچ‌کس دیگری را تحقیر نمی‌کرد. شماتت نمی‌کرد. کودکان در اولویت بودند. اگر کودکی می‌ایستاد همه می‌ایستادند. اگر بی‌تاب می‌شد همه کاروان از تاب می‌رفتند. اگر پارچه روی سر کودکی کنار می‌رفت همه سایه‌بان می‌شدند. نگاه که به بالا می‌کردی گنبد و بارگاه و مناره می‌دیدی؛ و صورت‌های اشکبار و مهربان که به سمت حرم لبیک می‌گویند. ما که آمدیم همه به هم مشتاق بودند. هم را تحسین می‌کردند. به هم غبطه می‌خوردند و از هم التماس دعا داشتند. وقتی هم که بازگشتیم عزت داشتیم، افتخار داشتیم. دیده‌بوسی و لبخند و رسیدن به خیر سهم‌ یکایکمان بود.

 

اما زینب‌جان!

شما که از کربلا می‌رفتید و می‌آمدید تحقیر می‌شدید. کتک می‌خوردید. چیزی برای خوردن نبود. چیزی برای سر کردن نبود. مرکب‌هایتان جهاز نداشت. نگهبان‌هایتان بی‌مروت و بی‌ادب بودند. کودکان در اولویت بودند برای بیشتر کتک‌خوردن. برای هو شدن، برای زمین خوردن، برای لگد شدن. نگاه‌شان را که بالا می‌کردند مهربانی نمی‌دیدند. تازیانه خشمناک نصیب‌شان می‌شد. سر بریده می‌دیدند. دستان‌شان به هم بسته بود. مثل زنجیر در دل بیابان کشیده می‌شدند و زخم بر می‌داشتند. خارها پاها را ترک می‌زد. خون راه می‌انداخت. یکی از راه می‌رسید و آب دهان به صورتشان پرت می‌کرد. دیگری به ترحم، خرما به سمت‌شان پرتاب می‌کرد. جوانی هلهله می‌کرد، لشکریانی دف می‌زدند و زنانی پایکوبی می‌کردند.

 

از میان ما اگر دخترکی غصه‌دار بابا بود همه دورش را می‌گرفتند، هدیه می‌دادند و برایش قصه می‌گفتند؛ اما از میان شما اگر دخترکی غصه‌دار بابا بود به او می‌خندیدند و بعد برایش هدیه می‌آوردند؛ یک طبق که رویش را با پارچه‌ پوشانده بودند؛ و تا سه‌ساله از هدیه‌اش پرده‌برداری می‌کرد ناگهان سر بریده بابا نصیبش می‌شد؛ و او در آغوشِ سر بابا، می‌مرد و جان می‌داد.

 

زینب جان!

ما که بازگشتیم خسته بودیم اما خیلی چیزها گیرمان آمده بود و هیچ‌چیز کم نداشتیم.

شما هم که بازگشتید خسته بودید؛ ولی چیزی کم داشتید؛ یک رقیه از میان شما جا مانده بود.

کربلااربعینروضهرقیه
۵
۰
سید مهدی سیدی
سید مهدی سیدی
نویسنده و پژوهشگر؛ فعال رسانه ای و تولید کننده محتوا؛ مشاور و متمرکز بر معنای زندگی ارتباط با من در شبکه های اجتماعی (ایتا - بله - تلگرام): @Nevisa2023
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید