در «شام عاشورا»، همین که قصه به «سر» میرسد،
«روضه» برای ما تمام است.
و از فردا، زندگی بیغصه و بیگریه، برایمان شروع میشود.
اما ماجرای بچههای حسین، تازه از «شام عاشورا» آغاز میشود:
کتک خوردن و تازیانه چشیدن
به زنجیر شدن و تحقیر شنیدن
غصه خوردن و پیر شدن در آوارگی کوفه و شام
تهدید شدن و از درد گرسنگی به خود پیچیدن
سرِ «بابا» را بر فراز نی دیدن و ضربه خیزران را بر دندان شکسته تماشا کردن.
برای همیشه تاریخ، برای همیشه زمانها، برای قلبهای بیدار، برای رگهای حقطلب.