
دیروز توی اتوبوس نشسته بودم. داشتم به یک تمرین نویسندگی فکر میکردم: «گفتگو بدون دیالوگ». یک نکته جالب به ذهنم رسید. اینکه ما گاهی با جابجایی کلمات میتوانیم معانی مختلفی تولید کنیم. یعنی بدون اینکه کلمهای را کم یا زیاد کنیم، با همین جابجایی مصالح ساختمانی جمله، یعنی کلمات، میشود منظورهای مختلفی را رساند.
همینجور به صورت بداهه این ترکیب را اختراع کردم:
آمد، نشست، خندید، رفت.
تصویری ساده و روان از یک دیدار کوتاه. آرام، طبیعی، بیهیاهو.
خندید، آمد، نشست، رفت.
انگار شادیاش از قبل بوده؛ شاید از دور دیده و خندیده، بعد نزدیک شده. حالا لبخند، آغاز ماجراست.
رفت، خندید، آمد، نشست.
حالا قصه بوی رمز و راز میدهد. کسی رفته، بعد با خنده برگشته؛ گویی بین رفتن و آمدنش تغییری رخ داده.
رفت، آمد، نشست، خندید.
این یکی حسِ آشتی دارد. انگار قهر کرده بود، رفت، و بعد با دل نرم برگشت و خندید.
میبینید؟
فقط با جابجایی واژهها، میتوان روایتها و احساسهای گوناگونی آفرید.