فیلمی منتشر شده است که عدهای مرد و زن، باحجاب و بیحجاب، در طبیعت، دور هم حلقه زدهاند و با صدای بلند و با اداواطوار، مدام یک جمله را تکرار میکنند: «ما با همیم».

مراسم هرچه جلوتر میرود حالت سرمستی و از خود بیخود شدن جماعت بیشتر میشود و آنها با فشار و فریاد زیادی این عمل را تکرار میکنند؛ درحالیکه ظاهرا دستهایشان را مثل یک مرغ (احتمالا مرغ پرکنده) بالا و پایین آورده و به پهلوی خود میکوبند.
نه میدانم این فیلم مال کی و نه میدانم مال کجاست؟ و اصلا از قصد و نیت این گروه مطلع نیستم که آیا برنامهای دائمی است یا حتی یک شوخی جمعی؛ طبیعتا نقدی هم ندارم. اما در شگفتم از بعضی نویسندگان که برای همین رفتارهای عجیبوغریب هم تئوریبافی کرده و برای آن فلسفه جور میکنند:
«همین هماهنگی ساده یعنی شعار و حرکتهای تکراری، انرژی جمعی را فعال کرده و تکرار و نظمی میسازد که به افراد احساس تعلق و همبستگی میدهد.»
جالب آنکه به مخاطب توصیه میکنند درباره اینجور رفتارها قضاوت شخصی نداشته باشید؛ و بعد خودشان به نفع همین رفتارهای مبهم، فلسفه تولید میکنند؛ فلسفهای که چهبسا خود آن افراد هم به مخیلهشان نمیرسیده است:
«آنچه میبینیم، حرکت هماهنگ دستها و تکرار جمله «ما همه با همیم» است که کمکم شکل یک مناسک به خود گرفته. این حرکات بر پایه تکرار بنا شدهاند و همین تکرار، نظمی میسازد که افراد را با یکدیگر هماهنگ میکند. در نتیجه چیزی فراتر از هیجان لحظهای پدید میآید و شاهد نوعی روح جمعی هستیم که افراد را دربرمیگیرد و میبینیم فردیتشان در کل بزرگتری حل میشود.»
و شگفتتر آنکه همین نسخه را به جامعه هم پیشنهاد میکنند:
«جامعه به چنین تجربههای جمعی نیاز دارد.»
تأسفبرانگیز که حتی این زمزمه را در سر میاندازند که اینجور رفتارها همان کارکردی را دارد که جمعهای مذهبی در هیئتها انجام میدهند!
دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه؛ هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا!
میدانم که انسان معاصر – احتمالا بسیاری از ما – در دنیای جدید دچار بحران معنا شدهایم و لازم است برای رفتارهای جمعیمان معنایی تازه تولید کنیم؛ اما هرگز نباید به خودمان اجازه دهیم تا در قالب حرفهای نخبگانی و البته شبهعلمی، برای رفتارهای بیریشه و حتی خندهآور، معنایی عاریهای جور کنیم. پس لطفا معانی متعالی را اینگونه بازیچه تئوریپردازیهای تخیلی نکنید.