Mr. Jones Had a few days’ holiday, so he said, “I’m going to go to the Mountains by train.”
He put on his best clothes, took a small bag, went to the station and got into the train.
He had a beautiful hat, and he often put his head out of the window during the trip and looked at the mountains.
But the wind called his hat off.
Mr. Jones quickly took his old bag and threw that out of the window too.
The other people in the carriage laughed. “Is your bad going to bring your beautiful hat back?” they asked.
“No, Mr. Jones answered, “but there’s no name and no address in my hat, and there’s a name and an address on the bag. someone’s going to find both of them near each other, and he’s going to send me the bag and the hat.”
ترجمه به فارسی :
آقای جونز چند روزی را برای تعطیلات داشت.گفت: قصد دارم با قطار به کوهها بروم و بهترین لباس هایش را پوشید یک کیف کوچک برداشت به ایستگاه قطار رفت و سوار قطار شد.
او یک کلاه زیبا داشت اغلب در حین سفر سر خود را از پنجره بیرون می کرد و کوه ها را تماشا میکرد.
اما باد کلاه او راه انداخت آقای جونز به سرعت کیف قدیمی خود را برداشت و آن را نیز از پنجره به بیرون پرتاب کرد.
بقیه مردم در کوپه قطار خندیدند آنها پرسیدند: کیفت کلاه زیبایت را قرار است برگرداند؟ آقای جونز جواب داد: نه . اما هیچ اسم و آدرسی روی کلاه من نیست ولی اسم آدرس رو کیفم هست کسی هر دو تای آنها آن را کنار هک پیدا خواهد کرد و کلاه و کیفم را برایم خواهد فرستاد.
متن بالا ترجمه علی فرخی ، درس یک از کتاب Oxford Steps To Understanding نوشته L.A.Hill بود.
