سایه
سایه
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

آرزوی ماهی بودن🐟

روی کاناپه ی چرم مشکی ولو شدم ، این چند روز علاوه بر خستگی جسمانی، تمام خاطرات و بغض هایی که فوران نکرده بودن از روحم مثل زالو تغذیه می کردن.
مستأصل دستم رو توی موهام فرو کردم ،
درمان درد شقیقه هام تنها گلوله ای بود که می تونست منو از این همه عذاب روحی خلاص کنه و چه گلوله ای اثر بخش تر از بوسه های تو.
حیف که داشتنت الان برام مثل یک رویا شده ، یک رویای دست نیافتنی و محال.
اه ...لعنت بهت دوباره داخل باتلاق خیالات خام با تو بودن فرو رفتم.
اولین چیزی که توجه ام رو جلب کرد کنترل روی میز جلوی کاناپه بود که انگار بهم چشمک می زد.
خم شدم و تلویزیون رو روشن کردم ، شبکه هارو بالا و پایین کردم تا رسیدم به شبکه ی مستند ، تا خواستم بزنم شبکه ی دیگه ای یک دفعه توجه ام به شادی ماهیگیری جلب شد که ،ماهی صید کرده بود و با خوشحالی بالا و پایین می پرید، بعد ماهی رو با عشق سرشاری داخل سطل گذاشت و مراقبش بود تا به سلامت به خونه برسه و قدرت ماهیگیریش رو به رخ بقیه بکشه.
با خودم گفتم کاشکی برات اندازه ی ماهی بودم و تو هم یک صیاد تازه کار که از بدست آوردن من شاد می‌شدی و حاضر بودی لااقل ازم مراقبت کنی، هر چند کوتاه ولی توجه ات کاملا مال من بود .
بعد رفتنت کار هر شب من شده خودخوری و فکر اینکه به یکی دیگه میگی عزیزم و این نشخوار ذهنی عذابم میده.




متنش  غم انگیز بود🥲
متنش غم انگیز بود🥲


ختم کلام .....

ای آنکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریـزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟


✍🏻سایه

نلنن

ماهی
به دنبال اسارت کلمه ها در بند صفحه ی سفید کاغذم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید