بوی بهار نارنج و خاک باران خورده در فضای حیاط جولان میداد. برگ های درختان در نسیم صبحگاهی آرام می رقصیدند. خورشید طلایی تر از همیشه وارد میدان شد و انگار شکوه و جلالش را به رخ کوه های بلند قامت می کشید. پرنده ای از شاخه پرید و پشت پنجره ی چوبی نشست و داخل خانه را با دقت می کاوید.
فضای خانه دنج و کوچک بود با مبلمانی کرمی رنگ و رنگ شکلاتی که بر فضای خانه غالب شده بود. صدای آهنگ های سنتی با چیدمان خانه هماهنگی ایجاد کرده بود. کتری قل قل می کرد و در کسری از ثانیه بوی دارچین و هل در خانه پیچید.
پیرزنی کوتاه قامت با گیسوانی به رنگ برف در چارچوب در آشپزخانه نمایان شد. چروک های صورتش نشان از گذر ایام میداد ، اما انتخاب رنگ لباس هایش اورا همانند دختران چهارده ساله جوان و شاداب نشان میداد، دامنی نارنجی رنگ با پیراهنی کرمی و گل سری همرنگ دامن چین دارش و آهنگی که زمزه می کرد و ضربی که با پاهایش روی زمین گرفته بود همه حاکی از روح سرزنده اش بود.
دو لیوان چای ریخت در کنار فنجان های گل سرخش لیمویی نصف شده را گذاشت و قسمتی از کیک پای سیبش را که دیشب مشغول پختش بود قرار داد ،روی صندلی های چوبی که با میزی دایره ای شکل فاصله بینشان ایجاد شده بود نشست ،همچون دختر خجالتی روبه روی قاب عکس خندان همسرش دستی به موهای کم پشتش که کمی موج داشت کشید و با خاطرات ایام جوانی اش چای را با لذت نوشید.
تقدیم نگاه های نازنین تون...🫂💕
✍🏻سایه