ویرگول
ورودثبت نام
صاد؛
صاد؛جِسمی در اینجا و قلبی در آنجا و خیالی بسیار دور...
صاد؛
صاد؛
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

بی لیاقت'

واقعا درک بین بالیاقت و بی لیاقت برام سخت شده.درک اینکه اینها یک احساس در موقعی از زمان یا نه شاید یک شخصیت باشند.

سلام!نوشته هایی که آنها را هرگز ننوشته ام.

دلتنگ ویرگول؛لحظه ای صاد بودن و باز هم گذری بر دور ها!

تازگی ها از کنار مغازه ها که میگذرم فقط ازنگاه کردن اسباب جدید خوشحال میشم و بعد میگذرم بیشتر به این فکر میکنم که آیا من لیاقت داشتن اون پیراشکی تازه رو دارم؟ یا نه واقعا باید بگذرم؟

چند روز پیش پدرم زحمت کشیدند و یک گلدان و گل طبیعی که اسم گل یادم نیست برام خریدند.خیلی عجیب بود اصلا خوشحال نشدم با اینکه گلدان خیلی قشنگی بود عطر خاصی داشت.ولی من از اولین لحظه که گلدان رو نگاه کردم به این فکر کردم:آیا من لیاقت یک همچین گلدانی رو دارم؟

به جز این بحث امروز صبح؛صبحانه خوردن برای خودش داستانی بود!چون واقعا با هر لقمه احساس گناه میکردم و به زور انگار که سنگ میخوردم فقط میخواستم دور شم و به اتاقم‌ پناه ببرم و یکم به دیوار ها؛ آسمان آبی شهر و خورشید نگاه کنم تا حالم خوب شه.

شاید کنکور اثر کافی رو ایفا کرده.

و من واقعا برای هر نفسی که میکشم احساس میکنم باید بمیرم.

دیروز از خدا عصبانی بودم و مدام با خودم میگفتم از همه بدم میاد! از همه حتی از خدا! نمیدونم این کفر میشه یا نه ولی احساس میکنم از خدا دور شدم.

یک مدتی واقعا نماز میخوندم سروقت! ولی الان نماز رو فقط بخاطر از سر خودم بازکردن میخونم.

افسردگی؟ شاید به اینها میشه گفت افسردگی ؛ بدم نمیاد اسم شون رو عوض کنم.و بزارم "دغدغه های بیخودی"

یک بیماریای دارم که از شب یلدا تا به امروز خوب نشدم و فقط خدا از اون اطلاع داره و من! و من بعد هر کسی که نوشته ام رو میخونه!

شاید بندهای نوشته ها بی ربط و خودم غصه دار باشم ولی برای همگی آرزوی خواب های رنگی دارم! چون خواب تنها دارایی ما برای یک آرامش طولانی است.




احساس گناهکنکورسادهدرددل
۵
۰
صاد؛
صاد؛
جِسمی در اینجا و قلبی در آنجا و خیالی بسیار دور...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید