یک هفته از مرگ پاییز میگذرد.
درخت ها بی برگ،آفتاب سرد و صبح هایی که یخ در هوا میچرخد.
پاییز برای عاشقان نیست! برای گام های بی خیال ما است که در هر قدم بزنیم زیر آواز، برگ ها را رد کنیم و باران را در آغوش بکشیم.
پاییز جان سپرد خبری که یلدا چند روز پیش به ما رساند و من ماتم زده به افق خیره در گوشه نگاهم اشک؛ به غم پاییز نشسته ام.
زمستان را با ما چه کار است؟ مگر قول نداده بودیم که زمستان دیگر شاد باشیم؟
آخرین فصل سال چه زود رسید.
و چقدر من آماده پذیرایی نیستم.
زمستان های قبل را به ذوق سرما و برف میگذراندیم. حالا که آفتاب از تابستان هم سوزان تر است به چه دل خوش کنیم؟
فردا که شد از پاییز،تابستان و بهار یاد کن.
آخرین فصل سال را گذر کن.
و باز بهار که آمد بگذار قدم پیش گذارد.
جانان؛زمستانت را دوست داشتنی رد کن. هر چند میدانم که بعضی از روز ها رد میشوند اما از روی ما.