انتخابات ریاست جمهوری سال 92 به سن مجاز قانونی رسیده بودم و برای اولین بار میتوانستم رای بدهم ولی دلم نمیخواست کاری را بکنم که خودم به آن هیچ اعتقادی نداشتم. در واقع این یک اصل شخصی برای من بود! فقط کاری را انجام بده که مطمئنی درست است! من هیچ یک از کاندیداهای آن دوره را به قدری نمیشناختم که برای خودم کافی باشد. حتی آنقدر آدم بی موضعی بودم که به هیچ وجهی اجازه نمیدادم خودم را یک فرد دارای تحلیل سیاسی بدانم. آن روزها با خودم عهد کردم یک روزی در آینده ی نه چندان دور به چنان بلوغ سیاسی برسم که با اطمینان خاطر و اعتماد به نفس پای صندوق رفته و نام درست ترین گزینه را تقدیم انتخابات کشورم کنم! علی ای حال تا روز انتخابات بنا به رای ندادن داشتم تا اینکه بالاخره پدرم فقط یک جمله به من گفت؛ اینکه به او اعتماد کنم! تو گویی به یکباره همه ی مسئله ی من حل شد. من هیچ یک از کاندیداهای آن دوره را به قدری نمیشناختم که برای خودم کافی باشد اما پدرم را به قدر کفایت میشناختم! من در آن موقف زمانی شناختم را به پدرم تفویض کرده بودم و با حفظ همه ی اصولم نام حسن روحانی را روی برگه ی رایم نوشتم.
انتخابات ریاست جمهوری سال 96 که آمد، من به بلوغ سیاسی رسیده یا نرسیده اما با چنان اطمینان خاطر و اعتماد به نفسی پای صندوق رفتم و نام سید ابراهیم رئیسی را تقدیم انتخابات کشورم کردم که آن زمان برای اولین بار اجازه دادم خودم را یک فرد دارای تحلیل سیاسی بدانم!
2 سال پیش از رای 6 سال پیشم پشیمان بودم و حتی با این پشیمانی تبلیغات سیاسی هم کردم! اما خیلی خوب میدانم که من در هر دو دوره انتخابات ریاست جمهوری با شناخت شرکت کرده ام! و نه حتی با دو نوع شناخت متفاوت! بله قوه ی شناخت من مثل تحلیل سیاسی ام حتما دچار تحول و رشد بوده و هست اما تفاوت ویژه ای در متودولوژی نداشته و اصل بحث من همینجاست! شب 2 اسفند 98، درست وقتی که در جمع هایمان بحث رای دادن به لیست وحدت یا لیست خودم داغ است، دارم سوالی مطرح میکنم؛ به راستی شناخت خودم مگر چگونه حاصل شده است؟
اگر تجربه ی یکبار کار تیمی داشته باشید به خوبی میدانید که آدم ها در میدان عمل میتوانند به کلی متفاوت باشند از آنچه در کلاس درس و جمع دوستی و سفر و اینستاگرام و توییتر و... میبینیم. حتی بعضا تجربه ی همکاری های گذشته هم میتواند هیچ نشانی از کارآمدی امروز افراد در میدان عمل نداشته باشد. یک زمانی شما میخواهید هم تیمی پیدا کنید یا فردی را به تشکیلاتتان اضافه کنید، خب کار ساده است. به میدان عمل آشنایید، افراد هم همه نسبتا در سطح خودتان هستند، حدس هایی درباره ی کارکردها میتوان زد. اما حالا شما میخواهید به یک عده ای رای بدهید که بروند بشوند نماینده ی ملت در قانون گذاری جمهوری اسلامی! خودم را عرض میکنم؛ تا به امروز اگر تجربه ای هم داشته ام در بهترین حالت یک بازی و مانوری میتواند باشد در مقابل همچین میدان عملی! گزینه ها هم در نزدیکترین حالت، بزرگ و ادوار و مدعو برنامه های تخصصیمان محسوب میشدند! اصلا در این وانفسا 5 نفر را هم به قدری شناختی که برای خودت کافی بود، 25 جای خالی دیگر را چگونه پر خواهی کرد؟
خب پس امثال من که امکان رسیدن به شناخت به قدر کفایت در انتخابات نداریم، چه کنیم؟ تازه اوضاع وقتی سخت تر میشود که شما ولایی باشید و دیگر آن اصل شخصی تبدیل به یک امر ولایی هم شده باشد با گفتمان انتخاب اصلح! تکلیف اجتماعی مان را پای شناخت ذبح کنیم یا تکلیف شناختی مان را پای اجتماع؟
اما مشخصا این دوگانه مغلطه است! حاشا از آن خدایی که متولی امر تربیت انسان است و رشد را جز به بهای تکلیف ندهد، اما بنده اش را بین دوراهی دو تکلیف متناقض و غیرقابل جمع قرار میدهد! حضور در انتخابات های جمهوری اسلامی به نشانه ی همراهی و حمایت از امتی که چشم اندازش تمدن نوین اسلامی است، که از تکلیف اجتماعی بودن ساقط نمیشود. انتخاب اصلح هم که ملاحظه ی جدی همین تکلیف اجتماعی است. پس شاید در تشخیص تکلیف شناختی مان دچار کلیشه هایی شده ایم!
افرادی را در ذهنتان بیاورید که حداقل در یک جمله ی هرچند کوتاه بتوانید توصیفشان کنید اما تا به حال یک بار هم آنها را از نزدیک ندیده اید و سخن هم نگفته اید. حال مورد به مورد بررسی کنید که این جملات را درباره شان از کجا آورده اید؟ در واقع میخواهم منابع شناختتان از هریک از این افراد را بازخوانی کنید. آیا میتوان این منابع را به دو دسته ی کلی تقسیم کرد؟ به این صورت که یا 1. بروزات و اظهارات عمومی خود این افراد بوده است یا 2. توصیف و گزارش دیگرانی به صورت خصوصی تر. اگر بله، حالا به این فکر کنید که بین این دو دسته منابع چه تفاوت ویژه ی ماهوی وجود دارد؟ من اگر خودم در فضاهای عمومی ادعا کنم که آدم وقت شناسی هستم، برای شما فرقی میکند با اینکه یک دوست مشترکی درباره ی من به شما بگوید که فلانی وقت شناس است، وقتی شما برای اولین بار با من قراری دارید و من شما را بیش از 30 دقیقه معطل کرده ام؟ برای شما شناخت تازه وقتی حاصل شده است که خودتان عینا درباره ی من به شناختی رسیده باشید. در واقع گویا انسان نسبت به تجربه های عینی خودش احساس مالکیت بیشتری میکند تا شنیده هایش. پس شناخت شنیداری از هر نوعی هم که باشد، بازهم با آن سطح عالی و عینی از شناخت فاصله اش قابل توجه است!
حال در انتهای سخنم به مثال ابتدایی ام برمیگردم. منابع شناختی-شنیداری من در انتخابات سال 92 پدرم بوده و در انتخابات سال 96 مجموعه ای از دوستان و اساتید و رسانه ها. و الا آن بلوغ سیاسی آرمانی که سال 92 اولین لازمه اش را شناخت عینی میپنداشتم، نه تنها در سال 96 محقق نشد، بلکه گمان نمیکنم با آن توصیفی که من در ذهن داشتم، به این راحتی ها و زودی ها حاصل شود! اما اگر از این زاویه به شناخت نگاه نمیکردم، بسیار محتمل نبود که نوع شناختم در انتخاب 96 را به کلی و مبنایی از نوع انتخاب 92 تمییز دهم؟
اگر بخواهیم واقع گرا باشیم و به همین منابع شناختی-شنیداری به چشم قدر کفایت نگاه کنیم، دیگر نه تکلیف شناخت به هدف انتخاب اصلح ذبح میشود و نه تکلیف حضور در انتخابات. همواره به قدر وسع جهت کسب و ارتقاء تحلیل های سیاسیمان میکوشیم، به قدر وسع منابع شناختی-شنیداریمان را تنظیم میکنیم و بصیرت به قدر کفایت جهت عمل به تکلیف را هم از خدا طلب میکنیم. دوگانه ی لیست وحدت بدون شناخت و لیست خودم با شناخت هم دیگر اینجا کاذب میشود. چندگانه ای هم اگر باشد، بین منابع شناختی-شنیداری متفاوت است که شاید تکلیف، گاه انتخاب اصلح بین همین منابع باشد!