« صدای الارم گوشی »
چشمانم را به سختی باز میکنم دستم را دراز میکنم آنقدری که حدالمقدور بدون نیاز به بلند شدن از جایم ، الارم را خاموش کنم . بعد از اینکه صدای ملایم لعنتیاش خفه شد با دادن وعده ی "فقط چند دقیقه" به مغزم چشمانم را آرام میبندم و مثل باقی روزهای هفته به خودم لعنت میفرستم که این ترم 8 صبح کلاس «معادلاتدیفرانسیل» برداشتم و خودم هم دیگر حوصله ندارد توضیح دهد چاره ی دیگری نداشت.
چشمانم دوباره دارند گرم میشوند که مادرم به شکل بدی در اتاق را باز میکند و به شکل بدتری درخواست میکند از جایم بلند شوم ، میگوید در تخت خواب گذراندن کلاسها آیندهام را تحت الشعاع قرار میدهد و روزی میرسد که من میمانم و پشیمانی هایم .
حرفهای جدیدی نیست فقط کنکور و کتاب تست به دانشگاه و پروژه بدل شده.
پنج-شش دقیقه که گذشت بلند میشوم به صورتم آبی میزنم و وارد سایت دانشگاه میشوم صدای استاد عزیز طبق معمول واضح نیست ولی از بین کلماتی که به گوش میرسد میتوان دریافت هنوز درسی به آن صورت شروع نشده...
کلاس تمام میشود سایت دانشگاه را میبندم و به ادامه ی «اکسپلور» گردی ام میپردازم. «IGTV» هایی نظیر : "برعکس انجام دادن مراحل میکاپ" ، "این آقا تو فقط ده دقیقه 50 تا سیب زمینی آبپز خورد چرا من نتونم بریم انجامش بدیم " ، "بهترین اپلیکیشن ها برای یادگیری زبان آلمانی" ، "خوندن توئیت های شما" ، "اولین ولاگ سفر من" از جلوی چشمم رد میشوند جایشان را به یکدیگر میدهند ؛
حسابی که کلافه شدم چند استوری از داشبورد و فرمون ماشین های دوستان همیشه در خیابانم میبینم و چندباری واتساپ و تلگرامم را چک میکنم تا کلاس بعدیام شروع شود و با گوش ندادن سپری...
ناهار میخورم به اتاق برمیگردم پنجره را باز میکنم هوای خنک و ابری را برای لحظاتی در شش هایم حبس کنم و ... پنجره را میبندم.
«الارم»
کلاس بعدی ، اتمام کلاس بعدی ... چَت ، اکسپلور ، آهنگ ، چَت ، ویدیوکال ، آهنگ ، چَت ، شام ، اکسپلور ، چَت ، خواب ، الارم گوشی...
من به ستوه آمده ام!
تایپ کردن و شنیدن صداها از اسپیکر نفرت انگیز ترین حالت برقرار کردن ارتباط است و چند وقتیست شده تنها راه ارتباطی انسانِ اجتماعی با هم نوعانش.
و ما شده ایم انسانهایی که اینترنتی درس خواندند ، اینترنتی دبیرستان را تمام کردند ، اینترنی دانشگاه رفتند ، اینترنتی دوست پیدا کردند ، اینترنتی عاشق شدند...
خاطراتمان شد بایت های ارسالی و میزان صمیمیتمان حجم اینترنتی که صرف هم میکنیم.
ما دچار فقدان شدید آغوشیم!
دست های ما به ندرت لمس میشوند و خیلی هایمان به چشم مهم ترین هایمان بی واسطه خیره نشده ایم ، آغوششان را عمیق نفس نکشیده ایم !... اصلا نمیدانیم سه بعدی چه شکلی هستند ، آغوش پیش کش.
من قبول میکنم اگر فضای مجازی ای نبود شاید هیچوقت آدمهای درست زندگیمان را اصلا پیدا نمیکردیم اما تو هم ام از من بپذیر شکایت دور شدن از روابط طبیعی انسانی را :)
حتی اگر نابه جا و بی چاره باشد!
من را ببخشید اگر ناراضی متولد شده ام.
(در حال نوشتن این پست بودم که خبر خوش تصمیم گیری نمایندگان به گوشم رسید حتی در پس این همه شکایت از ملال و روزمرگی و افسردگی و این طرز زندگی تحمیل شده مثل اینکه اوضاع از این بهتر هم دارد میشود و کم کم همین داشته هایمان از اینترنت و تحصیل و ارتباطات محدود تر خواهد شد
زندگی جالبی داریم و هیجان انگیزیاش از عنوان این نوشته هم پیداست.
من از این تریبون به عنوان جوان آینده ساز این کشور_چقدر این عبارت خنده دار است_ نهایت تشکر و قدردانی از تمام دست اندر کاران را به عمل می آورم و ممنونم با تلاش روز افزون هربار بیشتر از قبل خرد و دوراندیشی شان را به رخ ما میکشند و بار فشار را از روی دوشمان کم میکنند. ما ممنونیم و از چشممان دور نمیماند.)