سلام جانکم
امروز آخرین روز از اُردیبهشت است
پارسال توی همین روزها بود ؛که بهم گفتی که اگه بخوام نامه های که نمی تونم برات پست کنم را
توی یک وبلاگ بنویسم که همیشه برام بمونه!یا برامون بمونه....
نوشتن را شروع کردم ،پیش خودم گفتم هفته ای یه دونه نامه واست می نویسم،از بس که لبریز از کلمه بودم ؛ولی زندگی انقد بالا و پایین داره ،توی چاله افتادن ،خیس شدن و...که به خودم می اومدم میدیدم یکماه شده و هیچی نتونستم بنویسم...
یکجا برات نوشته بودم:
داشتم فکر میکردم توی این هزاران ساعت که دارم با تو حرف می زنم،کاش می تولنستم همه را روی کاغذ بنویسم،مثل نامه های که هرگز پست نشده است
مثل نامه های نادر ابراهیمی
مثل نامه های کافکا!
مثل نامه های که هر مردی برای معشوقه اش می نویسد!
ولی تا حالا هیچ زنی هیچ مردی را در این حد ستایش نکرده است!
من مطمئنم نامه های من غوغای در دنیای زنانگی برپا می کند!
من می دانم که زن ها خیلی زیباتر توصیف خواهند کرد زیبایی چشمان یک مرد را
مثل فروغ....
اما حیف..
سرم پر از کلمه است پر از نانوشته، و می دانم همراه من در گور می روند!
برای هزاران روز ساعت و دقیقه که نمی شود توصیف کرد ،اما تو خوب می دانی
همینم کافی ست!
برای تمام این ۷ سال که گذشت....
برای دوست داشتنت ،برای تمام روزهای که ازت دلخور شدم ولی از دوست داشتنم کم نشد برای تو و همه تو
برای همیشه دوست داشتن تو و گاهی دوست داشتن من از سمت تو!
می نویسم از تو و برای تو...
ولی قشنگ من
نمیخواهم با تو هیچ پایانی رو بنویسم
تو لایقِ ادامه دادنی...
توی مقدس من
سیده خانم شما
به تاریخ ۳۱ اُردی بهشت سال هزار و چهارصد و دو