سلام تصدقت
نور دیده
جان و دل
اگر بگویم تمام پر از توست بخدا که گزاف نگفته ام!
نمی دانم چه سحری در این عشق است که هر وقت از تو می خواهم بنویسم چشمانم چشمه ی آب می شود!
امروز به غایت دلتنگ آغوش نداشته ات بودم!
دلم می خواست به محاسنت دست بکشم و خیره در چشمانت بگویم
هیچ وصلی در کار نیست هیچ مالکیتی در میان است
تنها چیزی که این میان است که فکر و قلب و جان ماست که نزد توست!
آقای مهربان
دلبر زیبا
یاد تو نبود چه میکرد دل ما؟
به زلالی چشمانت به اندوه نگاهت قسم که تا نفسی هست عشق تو در من است و بعد از آن پرنده ای می شوم که آسمانش خانه ی توست!
مراقب خودت باش همواره دوستت دارم
توی مقدس من
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
سیده خانم شما