دورتان بگردم
آقا ....جانم
گاهی یک رفتار کودکانه از من سر میزند مثل دخترکان تازه به عقل رسیده و بعد گونه هایم سرخ می شود و چشمانم خجل زده!
تنها که می شوم و خودم را مرور می کنم
با کنایه می گویم آه این من نبودم!منی که هیچ وقت به تمنای دیگری نرفته ام حالا چه شده؟ ....
در آخرین تماسی که با شما داشته ام اینگونه بودم
چند روزیست سعی دارم کلماتی را سر هم کنم برای توجیه رفتارم اما نمی دانم از کجای الفبا آغاز کنم!
شرمسارم آقا جانم
نمی دانم یک آن دیوانگی به سرم میزند که می خواهم بگویم من برای شما همه چیزم را می دهم!
و شاید راهش را اشتباه می روم و به جای نزدیکی به شما دور و دورتر می شوم...
نمی دانم!
اما مطمئنم بار دیگر فرصتی پیش آید باز همین راه ،را خواهم رفت و باز تکرار همین سطرها در سرم..
و ملامت خود!
به قول مولانای جان که می فرمایند
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
آقای جانم در وصف شما همین نکته را بگویم و عرضم را کوتاه کنم
تو و چشمهایت
تو و دستان مردانه ات
تو و عطر نفسهایت
تو و خنده های مستانه ات
تو و تو
اگر هیچ زنی را عاشق نکنی
حتما دیوانه خود خواهی کرد
گل یاسم چشمانتان را از دور غرق بوسه می کنم
به امید بوسیدن پیشانیت رخ به رخ!
توی مقدس من
سیده خانم شما
۷ تیر ماه ۱۴۰۱
تابستان است دلبر...