الان که شروع به نوشتن این دلنوشته کردم دقیقا 26 سالو 10 ماهو 13 روزه که پا به دنیا گذاشتم. از وقتی که یادم میاد بدون اینکه کسی بهم آموزش داده باشه با خودم حرف میزنم. ینی دقیقا از عنفوان کودکی تا همین الان. خیلی جدی راجب هرچیزی که برام جذاب باشه. راجب مسائل واقعی که برام در طول روز اتفاق افتاده یا میخواد بیفته و صحبت کردن و مشورت کردن با "خودم" راجب هرجور مسئله، اتفاق، معضلات و مشکلات. کاملا مصمم و جدی با یک "سوم شخص مفرد" !
تا اینجای کار شاید خیلیامون تجربه همچین مکالمه ای داریم به صورت روزمره و مستمر حتی. ولی بازگوش نمیکنیم چون میترسیم ازینکه مسخره بشیم و به چشم یه دیوونه بهمون نگاه کنن. بحثی نیس خب باشه قبولِ. ولی دیوونگی عجیب دنیای قشنگیه ها. حیفِ خداییش از دستش نده. حداقل یه کوچولو امتحانش کن.
حالا نکته جالبی که من برای خودم دارم اینه که خیلی مواقع راجب اتفاقاتی حرف میزنم که هرگز اتفاق نیفتادن، راجب جاهایی که اصلا نرفتم، راجب آدمایی که نمیشناسم و بعضا اصلا وجود خارجی ندارن و حتی بعضی وقتا سیاره هایی میسازم که برای خود خدا یه ایده محسوب میشه. قوانین منحصر به فرد خودمم دارم برای این کار. مثلا اینکه باید راه برم حتما به جهت موافق عقربه های ساعت.
الان که شروع به نوشتن این دلنوشته کردم دقیقا 26 سالو 10 ماهو 13 روزه که پا به دنیا گذاشتم. اما جدیدا دارم چیزهایی میفهمم که باعث میشه هرروز متولد بشم. من سال هاست که خودمو میبینم هرروز و باهاش حرف میزنم. ولی تا حالا انقد جدیش نگرفته بودمو عمیق بهش خیره نشده بودم. خیلی راجبش دقیق نشده بودم که کیه !؟ چیه!؟ کجاس!؟ و چه قدرت هایی میتونه بهم بده !؟
چقدر باهاش بهم خوش میگذره ! چه لذت بزرگی ! تنها کسیه که پیشش خود واقعیمم بدون میلی متری خطا و تغییر. هیچی چیزیو نمیتونم ازش پنهون کنم. اون خود واقعی منِ. راحت راحت از نقص ها و مشکلات میگیم بدون سرکوب و سرکوفت راه حلشو باهم میگردیم پیدا میکنیم.
-چقدر موجود خارق العاده ایه. عجیب، عمیق، دقیق !
+انقدر عمیق که برای کشف ژرفای وجودش باید تن به پرواز داد...