از کودکی قواعدی را به ما آموزش دادند که تا بزرگسالی باید یکی یکی آنها رابشکنیم و اینطور با چهره حقیقیِ واقعیت روبرو شویم.
.
مدتهاست به این فکر میکنم که چرا یک راه حل ثابت برای هر مسئلهای وجود ندارد؟
شاید اگر تنها یک قانون/روش/سبکِ مشخص و جهانشمول برای زندگی کردن وجود داشت؛ دنیا جای خیلی بهتری بود.
.
هیچوقت نمیتوان مسیر خاصی را نسبت به بقیه ارجحیت داد. حتی نمیتوانیم توصیههای ساده، مثل مهربانی و محبت یا تلاش یا تفکر در همه مسائل را به عنوان چراغ راه زندگی انتخاب کنیم. چراکه دنیا پر از مثال نقضهایی است از کسانی که بیمنت محبت کردند یا بیوقفه تلاش کردند و حتی در همه مسائل تأمل کردند اما زندگی به کام آنها آنطور که باید، نشد. البته که تمامی این صفات و ویژگیها از بهترین توصیهها برای زندگی کردن هستند اما هیچکدام تضمینی به ما نمیدهند!
هیچوقت، هیچروشِ مناسب و قابل اتکایی نیست که بتوان با قطعیت بیان کرد.
.
همه ما به انسانهای به اصطلاح موفقی نگاه میکنیم که با تلاش مستمر خود و دنبال کردن علاقه، به جایگاه مطلوبی رسیده؛ اما چرا به هزارن انسان مدفون شدهای که با تکیه به همین روش و تلاش مضاعف، خود را از سایر لذات زندگی محروم کردند تا به جایگاهی چه بسا بسیار پایینتر برسند؛ نگاه نمیکنیم؟
.
فریبی بزرگتر از لذتِ دستیابی به علاقهای که محیطِ زمانی/مکانیِ من برایم ایجاد کرده است؛ پیدا میشود؟
.
اگر تاسِ قمارِ این دنیا را از ابتدا طور دیگری بریزند، الان چه چیزی برای ما ارزش بود و موفقیت در قالب چه چیزی خود را به ما نشان میداد؟ شاید اگر میلیونها بار از ابتدا شروع کنیم با گذشت همین زمان، هر بار با نتیجهای بسیار متفاوت تر از حال حاضر روبرو میشدیم.
.
با این حال آیا باید از تلاش و سایر صفات دست بکشیم؟
قطعا نه. فقط نباید فراموش کنیم که هر انتخابی صرفا انتخابیسیت بین انتخابها!