Sadeq3M
Sadeq3M
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

ندیدن، ندانستن، نشنیدن، نگفتن.

این موقعیت اتفاق افتاده که در مقابل دیدگان ما، مشغول سر بریدن گوسفندی باشند و حداقل یک نفر از بین جمع، چشمان خود را می‌بندد تا نبیند!

در حالی که می‌داند چه چیزی در حال اتفاق افتادن است.

به راستی که ندیدن چه تفاوتی در واقعیت موضوع دارد؟

«نمیخوام ببینم»

مثال دیگر

کمتر کسی از سرنوشت زباله‌هایمان خبر دارد. اگر بپرسیم هم برای کسی مهم نیست. با این حال بهتر است ندانیم که زندگی چند خانواده، وابسته به مسیرِ دور انداختنْ تا دفن شدنِ زباله‌های ماست.

بهتر است ندانیم که در مراحل تولید تلفن همراه یا لباس ما، چند کودک کار نقش داشتند!

«نمی‌خوام بدونم»

از چی حرف میزنم؟ از این که چرا ما عامدانه می‌خواهیم چیزهایی را ندانیم/نشنویم/نبینیم/نگوییم؟

مثال دیگر

فرض کنید که روزهای سختی را گذارنده‌اید و بعد از مدتی، دوستتان توصیفِ همان روزها را برای شما بازگو می‌کند. شنیدنِ دوباره چیزی که از آن اطلاع دارید شما را متحول می‌کند و ترجیح میدهید که نشنوید.

«نمی‌خوام بشنوم»

مثال دیگر

بعضی از خاطراتِ گذشتهِ ما، واضح و پرجزئیات در خاطر ماست اما از توصیف و به زبان آوردنِ آن‌ها بی‌زاریم.

هیچ چیز از برما پوشیده نیست ولی:

«نمی‌خوام بگم»

هر کدام از مثال‌های بالا دلایل متفاوتی داشتند اما دست کم در دو چیز اشتراک داشتند.

  • تسلط کافی بر روی موضوع
  • عدم تمایل به آشکارسازی آن

انگار که پرده‌ای بر روی واقعیت کشیده شده و ما دانسته تمایلی به عیان شدن آنچه پشت پرده است؛ نداریم

با اینکه می‌دانیم تفاوتی در واقعیت و دانسته‌های ما حاصل نمی‌شود!

در نهایت اینکه نمی‌خواهم بگویم این کار درست یا غلطی است. فقط اینکه یادمان باشد خودمان را از چه چیزهایی دور نگه داشتیم و شاید این ضرب‌المثل قدیمی که همه ماشنیدیم و همیشه مورد تمسخر قرار دادیم آن چنان بیراه نباشد.

«مثل کبک سرش را زیر برف کرده است»
ندانستننشنیدن
علاقمند به ثبت افکار /// تحلیل آلبوم گوزن virgool.io/@Gavazn
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید