در نگاه اول، طوری جذب این نقاشی شدم که انگار طرحی منظم از افکارم در همان لحظه بود!
اول چند مشخصه از این نقاشی رو ببینم:
عنوان اصلی نقاشی برگرفته از شعری از "چارلز کینگزلی" با عنوان "عصر جهان"
Still the race of Hero-spirits
Pass the lamp from hand to hand
Age from age the Words inherits
Wife, and Child, and Fatherland
جمله معروفی از نیوتن هست:
اگر فاصله دورتری را دیدهام با ایستادن بر شانههای غولها بوده است.
به عبارت دیگر: اگر "مشعلی" روشن در دستان من است؛ آن را نفر قبلی به من داده!
حالا با این نگاه دوباره به نقاشی نگاه کنیم...
نفر مرکزی وسط در زمان "حال" قرار داره و افراد پشت سر او زنده نیستند و افراد بعدی به دنیا نیامده اند!
این "قهرمان" زنده که نگاه همه به اوست، نقش خود را با مشعلی که گذشتگان به او دادهاند؛ بازی میکند.
و در نهایت آن را برای آیندگان به جا میگذارد.
ما هیچ وقت متوجه نمیشیم که دقیقا چه کسی مشعل را به دست ما داد یا آن نوری که دست ماست به
دست چه کسی خواهد رسید.
و این سه چیز را به ما یادآوری میکند:
شاید شنیده/خوانده باشید که برای بررسی یک جامعه، رفتارِ آن را در ابعاد تاریخی مقایسه میکنند و روند تغییرات جامعه را بررسی میکنند.
با این که حافظه تاریخی جامعه شاید به یک اندازه نباشد اما تاثیر اتفاقات گذشته بر روی جامعه حال حاضر قابل مشاهده است حتی اگر عموم مردم نسبت به آن بی اطلاع باشند.
این یعنی اگر هر نوع اتفاقی در گذشته ما اتفاق نمیافتاد (برای مثال از تاریخ استبداد شاهان گرفته تا جنبش مشروطه) امروز ما به گونه دیگری بودیم/رفتار میکردیم.
این مشعلی بود که به دست ما داده شد و ما با به دنیا آمدن هیچ چیزی را از صفر شروع نمیکنیم.
و مهمتر از همه چگونه به آیندگان منتقل خواهیم کرد؟