به این نقاشی نگاه کنید.
چیزهای زیادی برای کشف داره تا بیشتر یک دقیقه بهش خیره بشید.
نظر شما چیه؟ فکر میکنید نقاشی نیاز به توضیحی داره؟ کنکجاوید نقاش رو بشناسید یا همین تابلو کافیه؟
خودِ نقاش هیچ توضیحی نداده، شاید لازم نبوده. پس همین کافیه.
| |
حالا اگر بگم نقاش از کودکی درگیر بیماری بوده چی؟ ممکنه نظرت کمی تغییر کنه؟
داستان اینه که این نقاشی، در دوران نقاهتِ بعد از تصادفِ سختی کشیده شده و حاصل رنج جسمی و روحی نقاش بوده.
| | |
حالا دوباره به نقاشی نگاه کنید.
الان چی؟
گفته میشه شوهر فریدا تاثیر زیادی توی پیشرفت نقاش داشته، همون کسی که از کودکی میشناخت و نقاش بود؛ اما بعدها با مشکلاتی زیادی از هم جدا میشن و این نقاشی بعد از اون جدایی سخت کشیده شده!
لازم بود اینها رو بدونیم؟ این اطلاعات، کمککننده بود تا دید ما رو شفاف کنن؟ یا اطلاعات زردِ به دردنخوری بود تا قضاوت مارو تحت تاثیر قرار بده؟! به نظر شما ممکنه یک اثر هیچربطی به زندگی هنرمند نداشته باشه؟ یا میتونه کاملا بازتاب مستقیم از زندگی هنرمند باشه؟ مخاطب چه چیزی از زندگی هنرمند رو باید بدونه؟
فارغ از اینکه ما آدما کلاً کنجکاویم که در مورد زندگی دیگران بدونیم، همیشه سوالی همراه ما بوده که اثر هنرمند از خود هنرمند جدا هست یا نیست؟! بیاید از هر دو طرف به موضوع نگاه کنیم.
هرگونه اطلاعات از هنرمند به نوع نگاهمون جهت میده!
ما هیچ وقت نمیتونیم بفهمیم دقیقا چه چیزی در مسیر ساختن این اثر سهیم بوده ولی اگر کسی بهمون اطلاعاتی خارج از اثر بده؛ در اون صورت مثل قبل با اثر روبرو نمیشیم.
مثلا میگن فلان نقاشی رو بعد از مرگ مادرش کشید! بعد ما وقتی نگاه میکنیم دنبال نشونههای سوگواری میگردیم در حالی که شاید برای این که به اون مسئله فکر نکنه این نقاشی رو کشیده و هزاران مثال دیگه ..
این اطلاعات تنها زمانی میتونه تاثیر گذار باشه که خود هنرمند گفته باشه و مستقیم به اثرش ربط داده باشه، وگرنه ما با این کار، اثرش رو تقلیل میدیم.
مخاطب از هزاران اتفاق دیگه و شاید مهمتر که مستقیما در خلق اثر موثر بودن، خبر نداره.
گاهی اوقات و بهتره بگم اکثر اوقات، نویسنده، شاعر یا فیلسوف، هرچقدر هم که تلاش کنه تا اثر از خودش جدا باشه باز هم نمیتونه! یعنی بهرحال یه جاهایی هست که راویِ داستان انگار همون نویسندهاس!
نوع نگاهش، طرز تفکرش و محیطی که بزرگ شده؛ همگی در اثرش تاثیر میذاره.
مثلاً پزشک بودن چخوف و دیدگاهش به مرگ داره ارتباط محسوسی داره.
از طرفی، لذت بردن از هر اثری که ماجرایی داشته باشه؛ چندین برابره! آخرین قطعه پیانو نواخته شده از فلان هنرمند / اولین نقاشی بعد از مرگ مادرش و .. حتی آشنایی با نوع نگاه شاعری مثل سهراب سپهری باعث بشه که این آدما از شعر صدای پای آب لذت بیشتری ببرن.
اینجا رویکرد ما تعیین کنندست.
چه چیزی بعد از مواجه با اثر هنری برای ما مهمه؟ کندکاو درونی یا نشانههای بیرونی؟
بحث همینجا تموم نمیشه!
چیزی که این بحث رو تا الان داغ کرده، رویکرد هنرمندان زنده و شیوه موضعگیری آنها و نظراتشونه! و البته خطاهاشون! جامعه در حال حاضر هنرمند رو شخصیتی بالاتر از مردم عادی و تا حدی مقدسگونه تصور میکنه به همین دلیل انتظار میره که تمامی تصمیماتش از هر نظر کامل باشه.
کنجکاوی طرفدارن در مورد شیوه زندگی سلیقه موسیقی یا فیلمهای مورد علاقه هنرمند بحثی به عنوان نحوه مواجهه با هنرمندان زنده رو مطرح میکنه.
هنرمند شناس
رویکرد جامعه به هنرمندان زنده بسیار قاطع عمل میکنه!
به این صورت که خطاهاشون به شدت محکوم میشه و کار درستشون به سرعت تحسین میشه.
در اینجا اثر از هنرمند نمیتونه جدا باشه! کمترین اتهام به رسوایی اخلاقی باعث میشه تا هنرمند به شدت بایکوت بشه و یا حمایتش از جریان ترند اون رو به سرعت محبوب میکنه.
اما این رویکرد مثلا بایکوت هنرمند بخاطر رسوایی اخلاقی واقعا درسته؟!
بله / چون هنرمند به خاطر توجه مخاطب مطرح شده پس حتما از این موقعیت سواستفاده کرده.
خیر / چون خلق اثر باید ادامه داشته باشه و هنرمند در فضای جداگانه محاکمه بشه.
اینجاست که بحث اخلاق هنرمند مطرح میشه و برای اطلاعات دقیقتر
متن خیلی جالب در ارتباط با همین موضوع:
- - - هنرمند بیاخلاق ــ آیا آثار هنریاش را باید جدا از خود او ارزیابی کرد؟ - - -
هنرمند ناشناس
هنرمندان زنده زیادی مثل بنکسی ترجیح دادند که ناشناس باقی بمانند. این کار به تقویت نظریه جدا بودن اثر از هنرمند بسیار نزدیکه. به این معنی که مهم نیست من (هنرمند) چه کسی هستم به چه آهنگی گوش میدم یا چه تیپ و قیافهای دارم. چیزی که مهمه اثر منه و باید به اون توجه بشه!
بنظرم اثر خیلی مهمتره و اطلاعات ما از هنرمند بسیار کم و محدود (فقط بخشهای مهم)باید باقی بمونه.
در مورد هنرمندان زنده هم همینطور. مهم اثره! و بایکوت کردن هنرمند اشتباه بزرگیه که در حق هنرمند میکنیم.
وگرنه خیلی ادمهای بولد تاریخ، انحرافات اخلاقی شدیدی داشتن و اگر همشون در زمان خودشون بایکوت میشدن؛ آثار کمتری به دست ما میرسید.
یه موزیسین نروژی به اسم ورگ ویکرنس در نروژ زندانی شد و از زندان آلبوم موزیک داد که به نظرم کار کاملا درستیه. کوین اسپیسی هم با همین روش فقط به دلایل اتهامات اثبات نشده، مدتها بایکوت شد از نظر جامعه و فیلمسازان که کاملا اشتباه بود.
دنیای الان هم جوری شده که جدا کردن اینها از هم سخت شده. چون هنرمند بودن و نویسندگی و خوانندگی یجوری شغل درنظر گرفته شده و وقتی یه نفر رسوایی اخلاقی داشته باشه ، قاعدتا از شغلش محروم میشه و اینجا نمیشه واسه یه سری استثنا قائل شد.
پ.ن :
اگر اهل پادکست هستید:
این قسمت از پادکست صندوق هم در همین رابطه صحبت میکنه.
فصل اول – قسمت نهم: رابطه بین هنر و هنرمند<br/>