ویرگول
ورودثبت نام
صدرا
صدرا
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

5 نکته‌ مهمی که از فیلم Adaptation آموختم

تشکر از اینکه مقاله‌ام را می‌خونید.

اقتباس Adaptation

فیلم جذابی نیست اما نکته‌های خیلی آموزنده‌ای داره که اگه عاشق یادگیری باشید پیشنهاد می‌کنم حتماً تماشا کنید.

وقتی دیدم نیکلاس کیج و مریل استریپ توی فیلم بازی می‌کنند مشخصاً بیشتر مشتاق شدم که این فیلم را ببینم.

نیکلاس کیج و مریل استریپ در فیلم اقتباس Adaptation
نیکلاس کیج و مریل استریپ در فیلم اقتباس Adaptation


البته که وقتی داستان یک فیلم در مورد زندگی دو تا نویسنده باشه نمیشه انتظار هیجان و اتفاقات جذاب سینمایی داشت ولی به جاش میشه انتظار یه عالمه نکته‌های عالی داشت.

از اونجاییکه بنده دلیل فیلم دیدنم، چیزایی مثل یادگیری، مشاهده انواع زندگی انسانها یا آشنا شدن با تفکرات یک کارگردان و فیلنامه‌نویس یا دلایلی از این قبیل هست، صادقانه از تماشای فیلم لذت بردم.

به جز بازی محشر مریل استریپ و نیکلاس کیج که خیلی خوب نقش خودشونو بازی کردند، موضوع این فیلم جذابیت‌ها و نکته‌هایی برام داشت که در ادامه می‌نویسم.


نکته اول

" گفتگوی درونی"

فیلم با گفتگوی درونی چارلز ( نیکلاس کیج ) شروع میشه و به جز یک صفحه سیاه هیچ چیزی نمایش داده نمیشه. صدای یک نفر میاد که داره خودش را شماتت می‌کنه و در عین حال از آرزوهاش میگه.

ترکیب آرزو، شماتت، امید در کنار نگرانی‌هایی که چارلی از نوع نگاه بقیه به خودش داره واقعاً دیالوگهای جذابی برای شروع فیلم ساخته.

در ادامه فیلم این گفتگوهای درونی باز هم نمایش داده میشه و نشون میده تا چه حد زیادی توی زندگی ما آدما نقش داره.


گفتگوهای درونی چارلی در دو بعد مختلف شخصیتش به نمایش گذاشته میشه
گفتگوهای درونی چارلی در دو بعد مختلف شخصیتش به نمایش گذاشته میشه


  • اینکه گفتگوی درونی چیه و چه نقشی توی کیفیت زندگی ما داره، باشه بعنوان یکی از موضوعات مقالات بعدی‌مون که حتماً در موردش براتون می‌نویسم.


نکته دوم

" هر کسی‌که میگه راه حلی داره فقط می‌خواد مردم را جذب کنه. بودن در دنیای چنین آدم‌هایی .. "

این دیالوگیه که چارلز خطاب به برادرش دونالد میگه. همین اول بهتون بگم که به واقع دونالدی وجود نداره و فقط یک برادر خیالی هست که چارلی در ذهنش ساخته و تا اواخر فیلم همراهشه.

نیکلاس کیج در نقش چارلی و دونالد
نیکلاس کیج در نقش چارلی و دونالد


اما این دیالوگ را انتخاب کردم چون واقعاً با تمام وجودم این نکته‌ای که توی این دیالوگ هست در زندگیم لمس کردم. به جرات می‌تونم بگم که صد در صد افرادیکه راهکاری برای شما دارند، هیچ راهکاری برای شما ندارند و به واقع اونا یه راهکار برای خودشون پیدا کردند، اونم اینه که به شما راهکار بفروشند.

این دیالوگ تا آخر گفته نمیشه ولی من اینجا تمومش می‌کنم.

بودن در دنیای چنین آدم‌هایی خطرناکتر از چیزیه که فکر می‌کنیم.


نکته سوم

" بیشتر مردم دنبال یه چیز استثنایی هستند که براشون الهام بخش باشه. چیزیکه همه‌چیز را به خاطرش فدا کنند. اما تعداد کمی به این آرزو میرسند"

این دیالوگیه که سوزان ( مریل استریپ ) در بخشی از فیلم و موقعیکه همراه یک پژوهشگر به نام لُراچی برای دیدن گُل اُرکیده میره میگه.

سوزان و لُراچی
سوزان و لُراچی


به نظرم با این دیالوگ میخواد بگه که اون چیزی که میتونه باعث لذت بردن از زندگی بشه قرار نیست یک پدیده بزرگ یا عجیب و غریب باشه. گل اُرکیده‌ای که خیلیامون اصلاً توجهی بهش نمی‌کنیم میتونه دنیای ما باشه و با دقیق شدن به یک گُل می‌تونیم به خیلی از چیزهایی برسیم که فکر می‌کنیم خیلی ازشون دور هستیم.

اما جالب اینجاست که در ادامه این دیالوگ خیلی سریع با یک واقعیت روبرومون میکنه و میگه تعداد کمی از ما آدمها به این آرزو میرسیم.


نکته چهارم

"تغییر"

شاید بیشترین مفهومی که در موردش صحبت میشه همین کلمه تغییر باشه. اولاً که با شروع فیلم ما را متوجه افکار شخصی می‌کنه که دوست داره خیلی چیزا توی زندگیش تغییر کنه و تنها راهکارش برای خارج شدن از این اوضاع روحی تغییر کردنه. دوماً یه جایی از فیلم یک چالش توی ذهنم در مورد تغییر ایجاد شد، با دیالوگی که سوزان به لُراچی میگه:

" تغییر برای انسان مثل فرار کردنه و خجالت آوره ولی برای گیاه آسونه چون حافظه نداره و هر چیزی سر راهش قرار بگیره به سمتش میره"

 سوزان و لُراچی در طول فیلم به همدیگه علاقه‌مند میشن
سوزان و لُراچی در طول فیلم به همدیگه علاقه‌مند میشن


و لُراچی در ادامه به سوزان میگه: " تغییر کردن یک پروسه عمیقه، به این معنی که تو می‌فهمی چطور توی این دنیا رشد کنی"

در ادامه یه جای دیگه از فیلم سوزان میگه:

" تغییر کردن انتخابی نیست، تغییر اتفاق میفته و شما متفاوت میشید"

واقعاً این دیالوگ یکی از چالشهایی را نشون میده که همیشه در مورد تغییر کردن وجود داره. البته در ادامه فیلم یه جایی چارلی در دل یکسری از اتفاقات، انتخاب می‌کنه که تغییر کنه.

جالب شد. یعنی هم اتفاق در تغییر کردن گفتگوهای درونی چارلی نقش داشت و هم انتخاب خودش. تا قبل از اینکه اتفاق منجر به تغییر چارلی رُخ بده، از زبون چارلی چندین داستان را می‌شنویم که بهترین فرصتها بوده برای اینکه همه‌چیزو توی ذهنش تغییر بده اما اون اتفاقات به تنهایی باعث تغییر نشدند تا جاییکه چارلی خودش در دل یک اتفاق تغییر دادن گفتگوی درونی خودش را انتخاب کرد.


وقتی چارلی تغییر می‌کنه بالاخر بعد از 40 سال زندگی، می‌تونه از رابطه‌اش با دوست دخترش لذت ببره و راحت در آغوشش بگیره و اونو ببوسه. می‌تونه سَر کساییکه همیشه باعث آزارش بودند فریاد بزنه و می‌تونه خودشو از شر موقعیتهایی که ازشون متنفر بوده خلاص کنه.

سکانس معروفی که چارلی با بردار خیالی خودش صحبت می‌کنه و از اینجا متحول میشه.
سکانس معروفی که چارلی با بردار خیالی خودش صحبت می‌کنه و از اینجا متحول میشه.


نکته پنجم

" اهمیت حرف و نظر دیگران"

اما چه اتفاقی منجر به تغییر در چارلی میشه؟ توی یه بخشی از فیلم برادر خیالی چارلی بهش میگه:

" تو چیزی هستی که دوست داری، نه چیزی که تو را دوست داره"

وقتی چارلی به این جمله فکر می‌کنه متحول میشه. نمی‌خوام زیاد توضیح بدم، ولی به نظرم ارزش داره که خودم این فیلم را بازم ببینم.



به قلم " صدرا "

20 فروردین 99. دوران قرنطینه

تحلیل فیلمفیلم اقتباسحمید فرقانینویسندگیصدرا
دویدم و دویدم، نوشتم و نوشتم، تا به خودم رسیدم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید