صاد و ضاد
صاد و ضاد
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

مرگ من، مرگ و من

اگر نزدیک من زندگی کرده باشی، می‌دانی آدمی نیستم که به طور معقولانه‌ای بنشینم و به مرگ فکر کنم یا کتابی درباره‌اش بخوانم و یا حتی از این که بمیرم بترسم! نه، من از آن آدم‌هایی هستم که وقتی دارم غذای مورد علاقه‌ام را تند تند می‌خورم به همه‌ی مردگانی فکر می‌کنم که دیگر شانس خوردن چیزی را ندارند. یا وقتی که بچه‌های کوچک را در آغوش می‌گیرم به این فکر می‌کنم وقتی که مُردم، آن ها مرا به یاد خواهند آورد و از این که در آغوش کسی بودند که حالا مُرده، مو‌های تنشان سیخ سیخ خواهد شد.

مرگ، جلاد مسخره‌ایست که به جای این که ترسناک و مرموز باشد انگشتش را در چشمم فرو میکند یا صندلی را از زیر باسنم می‌کِشد.

در واقع اگر همین الان خدا یا آدم فضایی‌ها یا هر کس دیگری که مسئول مرگ و زندگی ماست حوصله‌اش از کارهای احمقانه‌ام سر برود و تصمیم بگیرد دکمه‌ی (تمام شد) زندگی‌ام را فشار دهد، باید بگویم خیلی هم سوپرایز نخواهم شد و البته این کمی مایه‌ی خوشحالی‌ام هست. چون این اپراتوری که بالا در آسمان نشسته عاشق این است که وقتی سوار ماشینت گاز می‌دهی تا بچه‌ی تازه زاییده شده‌ات را برای اولین بار ملاقات کنی یا وقتی که بالاخره عمه‌ی پیرت می‌میرد و ثروت خرخفه کنی به تو می‌رسد، نبوغ به خرج دهد و دکمه‌ات را فشار دهد. اما باید با افتخار، جوری که صدایش تا آسمان برسد، عرض کنم که من حتی هنگامی که در یک دستم جایزه‌ی نوبل و در دست دیگرم داروی درمان سرطان باشد و در حال سخنرانی برای کل کره‌ی زمین و نصیحت کردنشان باشم هم به آن دکمه‌ی لعنتی فکر می‌کنم.

راستش تقریبا خودم را راضی کرده بودم آدم شگفت‌انگیزی هستم که با مرگ خودم وارد یک رابطه‌ی صمیمانه شده‌ام اما بعد فهمیدم مثل این است که از کل خانه‌ات ترجیح بدهی در مستراح زندگی کنی و برای این که تا این حد آدم قوی‌ای هستی شروع کنی به کف زدن برای خودت.

اما چیزی که در آخر اهمیت دارد این است که وقتی که مُردیم یکی پیدا شود و سیفون را بکشد تا هیچ راه برگشتی باقی نمانَد.

#ص_ض

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید