ویرگول
ورودثبت نام
سعید رهنِما
سعید رهنِمامن، سعید رهنما، سال‌هاست در مرز باریک میان تحلیل نظری و تجربه‌ی زیسته در هر دو جهان علم و هنر حرکت می‌کنم.
سعید رهنِما
سعید رهنِما
خواندن ۶ دقیقه·۴ ماه پیش

نقد و تحلیل فیلم Happy Gilmore 2

نقد و تحلیل فیلم Happy Gilmore 2
نقد و تحلیل فیلم Happy Gilmore 2

کارگردان: کایل نیوچک
نویسنده: آدام سندلر و تیم هرلیهی

پژواکِ یک خاطره‌ی شیرین در آینه‌ی کهنه‌ی کمدی

در دنیای سینمای کمدی، بازگشت به آثار کلاسیک و محبوب دهه‌های پیشین همواره با یک ریسک بزرگ همراه است. ریسکِ فروپاشی یک خاطره‌ی شیرین در برابر واقعیتِ یک دنباله‌ی بی‌رمق. "هپی گیلمور ۲"، که پس از نزدیک به سه دهه بر پرده‌ی نتفلیکس نقش بسته است، نمونه‌ای بارز از این چالش است. فیلم در نگاه اول، با نوستالژی یک قهرمانِ گلفِ از نفس‌افتاده و بازگشتِ او به میدان، وعده‌ی تکرار همان فرمول موفق و دوست‌داشتنی را می‌دهد؛ اما به‌جای آن‌که این بازگشت را به یک کمدیِ بالغ‌تر و هوشمندانه‌تر بدل کند، بیشتر در تکرارِ سطحی همان شوخی‌ها و موقعیت‌های آشنا گرفتار می‌ماند و از ظرفیت‌های بالقوه‌اش باز می‌ماند. روایت با تصویری تلخ از هپیِ شکست‌خورده و الکلی آغاز می‌شود، پدری تنها که بارِ مرگ همسر و فروپاشی زندگی‌اش را بر دوش می‌کشد. این ایده‌ی اولیه می‌توانست بستری برای یک کمدی-درامِ عمیق‌تر باشد که دردهای پنهان و استیصال یک قهرمانِ فراموش‌شده را با طنزِ تلخ در هم آمیزد، اما فیلم‌نامه به‌سرعت از این مسیرِ پرکشش فاصله می‌گیرد و به سمت همان کلیشه‌های آشنا و قابل پیش‌بینی حرکت می‌کند.

«Happy Gilmore 2» می‌خواهد دردهای پنهان یک نسلِ میان‌سال را که روزهای اوج خود را پشت سر گذاشته‌اند، فریاد بزند. هپی گیلمور، در این نسخه، نمادِ شمایلی آشنا از مردی‌ست که دیگر آن شور و جوانیِ گذشته را ندارد، اما باید برای نجات زندگی خود و دخترش دوباره به میدان بازگردد. این سکوتِ تلخ و فریادِ خاموش در درونِ او، پتانسیل بالایی برای خلقِ لحظات دراماتیک و عمیق داشت. اما متأسفانه، فیلم‌نامه از همین نقطه به کلیشه‌ها میل می‌کند. گره‌های داستانی نه از کنش‌ها و تصمیم‌های واقعی شخصیت‌ها، بلکه از موقعیت‌های از پیش‌تعیین‌شده و تکراری می‌جوشد که بارها در فیلم‌های مشابه دیده‌ایم؛ از شرط‌بندی‌های پرریسک گرفته تا تیم شدنِ اجباری با دشمنِ دیرین. این عدم تعامل ارگانیک میان شخصیت و رویداد، فیلم را از مسیر اصیل خود منحرف می‌کند و از پویایی آن می‌کاهد. آنچه می‌توانست تصویری زنده و تکان‌دهنده از آشفتگی درونی انسان معاصر باشد، به روایتی آشنا، کند و متأسفانه تهی از هرگونه کشف و غافلگیری بدل می‌شود.

اجرا و فرم | سردیِ بی‌رمق در قاب‌های بی‌خاطره

کایل نیوچک با انتخاب فضایی آشنا و نوستالژیک، و استفاده از همان لحنِ بصریِ دهه‌ی نود، قصد داشته است که یاد و خاطره‌ی فیلم اول را زنده کند. این رویکرد در طراحی بصری، ایده‌ای ستودنی‌ست که نشان از درک کارگردان از هم‌نشینی فرم و محتوا دارد. اما این هم‌نشینی، بیشتر در حد یک نیت اولیه باقی می‌ماند و به شکلی ارگانیک در طول فیلم بسط نمی‌یابد. کارگردانی اغلب تصنعی و از پیش چیده‌شده به نظر می‌رسد و تدوین، فاقد حس ضرب‌آهنگ درونی روایت است؛ گویی هیچ فوریت یا ضربان حیاتی در تاروپود داستان وجود ندارد که مخاطب را با خود همراه کند. فیلم در نیمه دوم دچار افت ریتمی آشکار می‌شود که مخاطب را خسته و دلزده می‌کند. لحظات بحرانی و پرهیجان که می‌توانستند نقطه اوج کمدی یا دراماتیک فیلم باشند، فاقد هرگونه انفجار عاطفی یا تنش‌اند و مخاطب را میخ‌کوب نمی‌کنند.

سکانس‌ها کش‌دار و کم‌رمق‌اند، و تکرار بی‌هدفِ فضای یکنواخت، به‌جای تعمیق وضعیت و فرو رفتن در روان شخصیت‌ها، آن را فرسوده و ملال‌آور می‌کند. فیلمبرداری نیز در نهایت به تصاویری آشنا و بی‌تأثیر محدود می‌ماند؛ گویی چشم دوربین، هم‌چون شخصیت‌ها، توان یا جسارتِ دیدن لایه‌های زیرینِ واقعیت و آشفتگی را از دست داده است. موسیقی متن نیز که در فیلم اول نقشی کلیدی در القای حس و حال کمدی داشت، در این دنباله یا حضور چشمگیری ندارد یا آن‌قدر در پس‌زمینه محو است که تأثیر آن به چشم نمی‌آید. در مجموع، فرم فیلم نه تنها مکمل و تقویت‌کننده‌ی روایت نیست، بلکه به باری سنگین بر دوش آن تبدیل شده است. این عدم هم‌افزایی میان عناصر بصری و محتوایی، پتانسیل فیلم را در جذب و تأثیرگذاری بر تماشاگر به طرز چشمگیری کاهش می‌دهد.

بازیگری | تک‌صدایی در اقلیمِ نوستالژی

در این اقلیمِ سرد و بی‌روح، آدام سندلر چونان آتشی در دل خاکستر است. بازی او در نقشِ هپی گیلمور، هرچند که پختگی و عمقِ بیشتری نسبت به نسخه‌ی اولیه دارد، اما همچنان با همان سبک و سیاقِ آشنای سندلر همراه است. او گویی تمام غم و اندوه جهان را در نگاهِ افسرده‌ی خود و اندامِ فرو ریخته‌اش جای داده است. سندلر با وجودِ تلاش‌های بسیار برای جان بخشیدن به این شخصیت، نتوانسته است خلأهای فیلم‌نامه را با قدرت بازیگری بی‌نظیر خود پر کند. او نقطه‌ی اتکای فیلم است، اما این بار این اتکا کافی نیست. کریستوفر مک‌دونالد در نقشِ شوتِر مک‌گوین نیز بازگشتی قدرتمند دارد، اما کاراکتر او نیز از همان کلیشه‌های شخصیت‌پردازی رنج می‌برد و بیشتر به یک کاریکاتورِ از گذشته شباهت دارد تا یک شخصیتِ عمیق و تازه. سایر بازیگران، به‌ویژه بازیگران جدید مانند بدبانی و چهره‌های کمدی دیگر، صرفاً در حد همراهی حداقلی ظاهر می‌شوند و تاثیری عمیق یا پیش‌برنده در روایت نمی‌گذارند.

به جرات می‌توان گفت که «Happy Gilmore 2» فیلمی‌ست که اگر بازیگر محوری‌اش، یعنی آدام سندلر، را از آن بگیریم، چیزی قابل توجه و دراماتیک از آن باقی نمی‌ماند. او ستون فقرات فیلم است و بدون او، این بنا به سادگی فرو خواهد ریخت و به اثری فراموش‌شدنی تبدیل خواهد شد.

تأثیرگذاری و افق فرهنگی | صدایی که در پژواک گم شد

فیلم «Happy Gilmore 2» آشکارا می‌خواهد تلنگری باشد به نادیده‌های جامعه‌ای که با سرعت سرسام‌آوری به سمت انجماد عاطفی، بی‌تفاوتی و فروپاشی روابط پیش می‌رود. کارگردان دغدغه‌ی نشان دادن درد و رنج طبقه متوسط را دارد، اما در بیان این دغدغه‌ها، دچار لکنت و عدم وضوح است. شعارها و پیام‌های اجتماعی فیلم از دل داستان و از بطن شخصیت‌ها نمی‌جوشند، بلکه به‌صورت تزیینی و تحمیلی در لحظاتی از فیلم ظاهر می‌شوند و بلافاصله فراموش می‌شوند. این عدم ارگانیک بودن، پیام فیلم را به شدت ضعیف می‌کند و از تأثیرگذاری آن می‌کاهد. اثری که می‌توانست طنین‌انداز دردهای عمیق مردان خاموش و زنان بی‌صدا باشد، به فیلمی تبدیل شده که در حافظه تماشاگر، تنها با نام و اجرای سندلر زنده می‌ماند، نه با زبان، فرم مستقل یا دغدغه‌های اصیل و ماندگار خود. «Happy Gilmore 2» در نهایت صدای خاص خود را نمی‌یابد.

نتیجه، اثری قابل احترام به دلیل نیت خیر و بازگشت به دنیای نوستالژیک، اما بی‌رمق و فاقد انرژی لازم برای تبدیل شدن به یک اثر ماندگار است؛ فیلمی که در میانه راه، گویی چیزی حیاتی را گم کرده است: زبان و اصالت سینما، و توانایی برقراری ارتباط عمیق و پایدار با مخاطب.

نقاط قوت و ضعف

نقاط قوت:

  • نوستالژیِ موفق: بازگشت به دنیای هپی گیلمور برای طرفدارانِ قدیمی، حسِ خوبی را زنده می‌کند و لحظاتی از طنزِ آشنا را تکرار می‌کند.

  • بازی قابل قبول آدام سندلر: حضور او و تلاشش برای عمق بخشیدن به شخصیتِ کهنه‌ی هپی، از نقاط قوت فیلم محسوب می‌شود.

  • شیمی خوب بازیگران: شیمی قابل قبولی بین بازیگران قدیمی مانند سندلر و مک‌دونالد وجود دارد که به لحظاتِ طنز فیلم کمک می‌کند.

نقاط ضعف:

  • ضعف اساسی در انسجام روایی و پیشبرد داستان: که باعث می‌شود فیلم‌نامه به یک کمدی سطحی بدل شود و نتواند لایه‌های پنهان‌تر را بکاود.

  • نبود تنوع بصری و تصنعی بودن میزانسن‌ها: که به سردی و بی‌روحی فیلم دامن می‌زند و از جذابیت بصری آن می‌کاهد.

  • افت شدید ریتم در نیمه دوم فیلم: که باعث خستگی و دلزدگی مخاطب می‌شود و لحظات بحرانی را فاقد هرگونه تأثیرگذاری عمیق می‌کند.

  • ناتوانی در خلق تجربه‌ای یگانه و مستقل: فیلم در پایان، چیزی بیش از مجموعه‌ای از صحنه‌های آشنا و قابل پیش‌بینی ارائه نمی‌دهد.

امتیازدهی نهایی:

بازیگری | ۶ از ۱۰
فیلمنامه | ۴ از ۱۰
کارگردانی | ۴.۵ از ۱۰
تأثیرگذاری کلی | ۵ از ۱۰

نوشته: سعید رهنما | راوی مرزهای ناپیدای اجرا


پ.ن: با اینکه بازگشت هپی گیلمور یک خبر خوب برای طرفداران بود، اما ای کاش این بازگشت با یک فیلم‌نامه‌ی قوی‌تر و نگاهی تازه‌تر همراه می‌شد. شاید باید بپذیریم که برخی خاطرات، در همان قابِ قدیمی خودشان زیباترند و تلاش برای زنده‌کردن آن‌ها، گاهی نتیجه‌ای جز شکست ندارد.

تحلیل فیلمنقد فیلم
۳
۰
سعید رهنِما
سعید رهنِما
من، سعید رهنما، سال‌هاست در مرز باریک میان تحلیل نظری و تجربه‌ی زیسته در هر دو جهان علم و هنر حرکت می‌کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید