Saeid.VGH
Saeid.VGH
خواندن ۱۷ دقیقه·۱ سال پیش

یک سال پس از بازگشت از آمریکا به ایران: راضی یا شاکی؟

در این پست به تک‌تک سؤالاتی که کاربران توییتر (اکس) از من درمورد برگشت به ایران پرسیده‌اند پاسخ می‌دهم.

۱- اصلاً چرا رفتی؟ چرا آمریکا؟

من عقیده دارم تحصیلات در مقطع دکتری شغل است و باید در ازای کاری که انجام می‌دهی حقوق آبرومند بگیری. کدام دانشگاه ایران چنین کاری می‌کرده و می‌کند؟ تا جایی که خبر دارم، هیچ کدام! کسی که به سن ۲۵ و بالاتر رسیده حتماً باید زندگی تشکیل دهد و از تجرد به درآید و زندگی هم خرج دارد. طبق قانون مضحکی که در زمان ما وجود داشت (و احتمالاً هنوز هم باشد!)، دانشجوی دکتری باید تمام‌وقت در اختیار دانشگاه می‌بود و اگر کسی هم بیرون کار می‌کرد یواشکی کار می‌کرد، آن هم به بهای کم‌گذاشتن در وقت تحصیلات و پژوهش. علاوه بر این، با اینکه در دورهٔ ارشد در یکی از دانشگاه‌های خوب تهران تحصیل می‌کردم، از نظام دانشگاهی ایران راضی نبودم و واقعاً احساس می‌کردم محیطم باید عوض شود.

علت اینکه آمریکا را انتخاب کردم، اگر عامل دوری از وطن و ناممکن بودن سفر در طول دورهٔ تحصیل (برای بیشتر و نه همهٔ ایرانی‌ها) را کنار بگذاریم، قاعدتاً روشن است: کجا از آمریکا بهتر؟ اولین کشور در علم و فناوری و اقتصاد و با بیشترین تعداد دانشگاه‌های برتر و تنوع آب و هوایی و تعداد زیاد مهاجر از همهٔ کشورهای دنیا و بنابراین تک‌نیفتادن و نیز زبان انگلیسی مردم که نیاز به آموختن زبان جدید را منتفی می‌کند. از کانادا و استرالیا هم که انگلیسی‌زبان‌اند جذاب‌تر است چون کانادا عملاً قطب شمال است و کشور خلوتی است (کمتر از ۵۰ میلیون) و استرالیا هم شرایطی مشابه دارد در آن سوی کرهٔ زمین، اما نه به سردی کانادا. من با عامل دوری از کشور کنار آمده بودم و ترجیحم آمریکا بود. طبعاً آن‌هایی که خیلی وابسته به خانواده‌اند نباید چنین گزینه‌ای انتخاب کنند.

۲- آرامش‌دهنده تغییر در رفت و برگشت چه بود؟

من در شرایط خاصی ایران را ترک کردم. پدرم درست سه هفته قبل از ترک ایران به‌طور ناگهانی در ۵۸سالگی فوت کرد که شوک بزرگی برای خانواده پدید آورد. از طرف دیگر، تازه شش ماه بود که عقد کرده بودم و هنوز سر خانه و زندگی نرفته بودیم. دو ماه قبل از رفتن، از کارم هم کناره‌گیری کرده بودم و در خانه کنار پدر و مادرم بودم. با مرگ پدر مغزم دچار منگی شده بود. نمی‌دانستم چه کنم. اول به این فکر افتادم که یک سال رفتن را عقب بیندازم و حتی به مسئولان دانشگاهی که از آن پذیرش گرفته بودم ایمیل زدم. گاهی هم با خودم فکر می‌کردم کلاً قید رفتن را بزنم. اما پس از گذشت چند روز که کمی اعصابم را بازیافتم و توانستم بهتر فکر بکنم، دیدم که ماندن من چه کمکی می‌تواند به خانواده‌ام بکند جز اینکه یک مشکل جدید، یعنی یافتن شغل مجدد و تأمین هزینهٔ گرفتن خانه برای شروع زندگی با همسرم، هم اضافه می‌شد، در صورتی که برای رفتن به آمریکا در آن وقت که دلار تازه ۳ تومان شده بود هزینهٔ وحشتناکی لازم نبود. برای همین، تصمیم گرفتم بروم، اما همان طور که پدرم سفارش کرده بودم، اول خودم تنها رفتم. او قبل از مرگش به من گفت اول خودت برو و خانه اجاره کن و یک سری از وسایل خانه را بگیر و خانمت با تأخیر بیاید که اول کار اذیت نشود، و چه درست می‌گفت با اینکه در عمرش سفر خارجی این مدلی نرفته بود. بعداً که رفتم دیدم خیلی از دانشجوهایی که اول کار می‌آیند تا خانه اجاره کنند چند روز و گاهی چند هفته طول می‌کشد و در این مدت باید مهمان دانشجویان ایرانی باشند و طبعاً هم برای مهمان سخت است و هم میزبان.

این بود که سه هفته بعد از مرگ پدرم و در حالی که حال روحی خوبی نداشتم و غم از در و دیوار خانه می‌بارید، ایران را به سوی آمریکا ترک کردم. از قضا، دو تا از دوستان سابق من در آن دانشگاهی که پذیرش گرفته بودم بودند و یکی از آن‌ها از قبل برایم خانه اجاره کرده بود و از این بابت راحت بودم. وقتی رسیدم فرودگاه، یکی از آنان آمد دنبالم و شب مهمان آن‌ها بودم. انگار ناگهان فضا عوض شد. طبعاً کسی که وارد کشور بیگانه می‌شود اول احساس غربت می‌کند، اما من که از فضای غم‌آلودی آمده بودم به سبب تغییر فضا احساس شادی و آرامش کردم و به خصوص که دوستانی قدیمی داشتم که در اول کار راهنمایم بودند محیط خیلی برایم دلپذیر بود. شهری هم که در آن ساکن شدم شهری آرام و امن و زیبا و سرسبز بود و هر جا با آمریکایی‌ها برخورد می‌کردم با لبخند و خوشرویی واکنش می‌دادند و این خیلی برایم خوشایند بود. برای همین، من برخلاف خیلی‌ها که اول مهاجرت دچار افسردگی و استرس می‌شوند شاد و خوشحال بودم و گویی دوری از فضای غم‌آلود خانه به‌سبب فقدان پدرم تا حد زیادی اثر این ضایعه را برایم کم کرد. احساسم در موقع برگشت را در ادامه بیان خواهم کرد.

۳- به جوان خواهان مهاجرت چه توصیه‌ای می‌کنی؟

چه پسر چه دختر، مطلقاً توصیه نمی‌کنم مجرد مهاجرت کنید. به هزار دلیل سخت است. گرچه ممکن است مجرد از نظر مالی کمتر تحت فشار باشید، از نظرهای دیگر خیلی تحت فشار خواهید بود. این را هم بدانید اگر در ایران از هر صد نفر شاید یک فرد مناسب ازدواج پیدا کنید، در خارج از هزار نفر هم شاید یکی پیدا نکنید!

اگر فردی غیرمذهبی و از نظر سیاسی خیلی شاکی هستید، خارج گزینهٔ خوبی برای شماست و می‌توانید به هجرت دائمی فکر کنید.

اگر مذهبی هستید و اگر از اوضاع کشور راضی نیستید ولی لااقل دشمنی خونی با حکومت ندارید و قصد برگشت دارید، مهاجرت تجربهٔ خیلی ارزنده‌ای است ولی ممکن است وسوسه شوید بمانید و خیلی‌ها مانده‌اند، واگر کسی مدت زیادی بماند برگشتن اگر محال نباشد مطلقاً کار راحتی نیست، چنان‌که برای من هم راحت نبود.

اگر مذهبی هستید و می‌خواهید مقیم خارج بشوید و بمانید، باید بدانید احتمال اینکه فرزندان و نسل شما هم مثل خودتان ایرانی-مسلمان بماند نزدیک صفر است و بعید است حتی بتوانید زبان او را هم فارسی در حد خودتان نگه دارید!

۴- به مهاجر معکوس چه پیشنهادی می‌کنی؟

جواب این سؤال به این بستگی دارد که سن طرف چقدر است و کجا زندگی می‌کند. کسانی که در اروپا هستند طبعاً رفت و آمد زیادی به ایران دارند و بهتر می‌توانند مقدمات شغل پس از بازگشت را فراهم کنند اما آن‌هایی که آمریکا هستند عملاً باید آنلاین برای شغل‌یابی اقدام کنند که کار دشواری است، مگر کسی که گرین کارت دارد و مرتب رفت‌وآمد دارد. مهاجر معکوس اگر بخواهد دو دو تا چهار تا کند و هی منتظر بهتر شدن اوضاع بماند عملاً هیچ‌گاه برنخواهد گشت، چنان که خانواده‌های زیادی در آمریکا هستند که سال‌ها پیش می‌خواسته‌اند برگردند و منتظر فلان و بهمان بوده‌اند و عملاً نتیجه این شده که برای همیشه در آمریکا ماندگار شده‌اند. باید در مرحله‌ای از زندگی ریسک کنید و دل به دریا بزنید. اگر بتوانید با پس‌انداز زیادی برگردید که اول کار بتوانید مسکنی تهیه کنید یا ماشینی بخرید یا احتیاطاً مقداری داشته باشید که در صورت طولانی‌شدن فرایند شغل‌یابی بی‌پول نشوید خیلی ایدئال است ولی لزوماً برای همه اتفاق نمی‌افتد و اگر بخواهید چندین سال بمانید که پول جمع کنید عملاً باز همان خواهد شد که ماندگار خواهید شد.

۳- آزاردهنده تغییر هنگام برگشت چه بوده است؟

مختصر و مفید: الف) رانندگی مردم، ب) رانندگی مردم، ج) رانندگی مردم، د) سیستم فشل اداری ه) دیدن برخی نابسامانی‌هایی که رفع آن‌ها نه در گرو بودجهٔ کلان است نه در گرو رفع تحریم!

۴- وزن خانواده در برگشت چقدر است؟

اگر منظور پدر و مادر است که دو دسته‌اند. بعضی خانواده‌ها حتی مانع برگشت فرزندشان به ایران می‌شوند! و برخی هم یا خنثایند یا مایل‌اند فرزندشان برگردد. به نظر من مهم‌تر از پدر و مادر خود همسر است که باید نظرش به نظر شما نزدیک باشد. اگر یکی از زوجین خواهان ماندن و یکی خواهان برگشت باشد اوضاع سخت خواهد شد و نهایتاً یکی باید کوتاه بیاید و یا یکی بتواند آن دیگری را متقاعد کند. برخی هم پدر و مادر پیری دارند که دوست دارند دستگیر آن‌ها بشوند که در آن صورت هم وزن خانواده بالاتر می‌رود. کسی که برای همیشه در خارج می‌ماند دیر یا زود، وقتی یک روز از خواب بیدار شود، تلفنش زنگ خواهد خورد و خواهد شنید که تمام شد، اگر می‌توانی بیا تشییع جنازه. ردخور هم ندارد. و معلوم هم نیست بتواند مرخصی کافی برای تشییع جنازه بگیرد، چنان‌که من دیدم یکی که مادرش فوت شده بود فقط توانست یک هفته مرخصی بگیرد که عملاً سه روز آن صرف رفت و برگشت می‌شود و حداقل یکی دو هفته لازم است خواب آدم با ساعت ایران میزان شود!

۵- مسئلهٔ کار را چطور می‌توان حل کرد؟

اگر کسی جوان و مثلاً زیر ۳۵ سال باشد، گزینه‌های بیشتری هم در دانشگاه و هم خارج از دانشگاه ممکن است داشته باشد. اما برای کسانی مثل من که ۴۰ سال را رد کرده‌اند عملاً باید فرد خودش کاری راه بیندازد و استخدام در این سن زیاد معنی ندارد و برخلاف خارج که بیشتر به تجربه کار دارند تا سن، اینجا اگر سن بالای ۴۰ باشد اگر شاخ غول را هم شکسته باشی بعید است کسی استخدام کند، مگر کارهای قراردادی. به نظر من که کسی که از خارج برمی‌گردد بهتر است خودش کاری راه بیندازد چون هر جا وارد شود نوعی وصلهٔ ناجور است. مثلاً کسی که دکتری‌اش را از آمریکا گرفته نگرشش به دانشجو و پژوهش و حتی تدریس و نمره‌دهی خیلی با استادی که فارغ‌التحصیل ایران است فرق دارد و این ممکن است گاهی باعث تعارض شود. شاید یکی دو دانشگاه در ایران داشته باشیم که بیشتر استادانش فارغ‌التحصیل خارج‌اند و بتوانند با همکار ازخارج‌برگشته خوب تعامل کنند. در بخش صنعت من تجربهٔ زیادی ندارم ولی حدس می‌زنم اگر کسی تجربهٔ گرانبهایی داشته باشد برخی شرکت‌ها و کارخانه‌ها مایل باشند از تجربهٔ چنین افرادی بهره‌مند شوند.

۶- از برگشت راضی هستی یا شاکی؟

از چه نظر می‌پرسید؟ اگر منظور محیط کاری و درآمد و سایر عوامل مادی است، طبعاً آمریکا بهتر است، اما به رغم برتری محیط کاری آنجا چیزی که شاید باعث احساس رضایت عده‌ای (از جمله خودم) شود این است که اینجا حتی اگر کسی کار ساده‌ای بکند نفع آن به مردم و کشور خودش می‌رسد. این شاید برای عده‌ای و نه همه مهم باشد. پس باید ببینید چقدر این حس در شما قوی و مهم است.

از نظر غیرمادی قطعاً ایران بهتر است، به خصوص برای تربیت فرزند. من در توان خودم نمی‌دیدم که در آمریکا فرزندانم را با فرهنگ اسلامی-ایرانی بار بیاورم. در ایران هم تضمینی نیست، ولی اینجا عامل «محیط» کمک‌کننده است اما در آمریکا محیط عامل مزاحم است! شاید بگویید ایران هم بد شده، اما شما نمی‌توانید برخی هنجارهایی را که در برخی نواحی کلان‌شهرها رواج یافته را به کل ایران تعمیم بدهید. همچنان محیط کلی ایران از نظر اجتماعی و خانوادگی و فرهنگی خیلی سالم‌تر از غرب (و شرق!) است.

باید ببینید چه چیزی در زندگی برای شما مهم است. مادیات یا غیرمادیات. من از قضا خانواده‌هایی را سراغ دارم که دقیقاً برخلاف نظر من به خاطر «بچه‌هایشان» مهاجرت می‌کنند. لابد دلشان می‌خواهد بچه‌شان وضع مالی خوبی داشته باشد یا اسم و رسمی در کند یا مثلاً یکی مثل ایلان ماسک یا فلان کارآفرین شود. اما برای من در درجه اول مهم است که فرزندانم کافر و بدکیش نشوند. روزی‌شان هم دست خداست. اگر هم قرار باشد از استعدادشان چیزی دربیاید همین جا هم می‌تواند. ضمن اینکه در کشور به رویشان بسته نیست و اگر بخواهند می‌توانند هم می‌توانند مثل من خارج رفتن را تجربه کنند.

پس خلاصه اینکه من راضیِ شاکی‌ام! در درازمدت فکر می‌کنم تصمیم درستی گرفته‌ام. تصور اینکه فرزندانم زبانشان با من یکی نباشد (چنانکه زبان خیلی از بچه‌های آنجا انگلیسی با یک فارسی پرلهجهٔ پرغلط بسیار ضعیف و ناتوان از خواندن یک متن فارسی خواهد بود) یا اینکه در کشور غریبه بمیرم برایم وحشتناک است.

۷- فرهنگ‌های خوب و بد آمریکایی‌ها چه بود؟

آن‌ها برخلاف ما زندگی را خیلی راحت‌تر شروع می‌کنند. ازدواج‌شان ساده‌تر است و اول زندگی مرسوم است اگر پول ندارند جنس دست‌دوم بگیرند. دانشجوهایشان اهل کارند. چون باید شهریه بدهند کارهای پیش‌پاافتاده هم می‌کنند که فارغ‌التحصیلان ما حاضر نیستند اسم آن‌ها را هم بیاورند. فرهنگ خوب دیگرشان خوش‌برخوردی و لبخند به لب داشتن است (البته نه در تمام ایالت‌ها!). نقطه ضعف‌شان مصرف‌گرا بودن آن‌هاست. خیلی اسراف‌کارند. همه چیز را زیاد مصرف می‌کنند. دور ریز زیاد دارند. احتمالاً سیستم سرمایه‌داری این طور بارشان آورده که زیاد مصرف کنند که تولید هم به تبع آن زیاد شود! هر که گفته ایرانی‌ها خیلی در مصرف انرژی زیاده‌روی می‌کنند اشتباه می‌کند. لااقل در مقایسه با آمریکایی‌ها صرفه‌جوتریم.

نقطه‌ضعف تحمل‌نشدنی فرهنگ غرب و از جمله آمریکایی نابودی بنیان خانواده و بی‌بندوباری جنسی و اخیراً رواج هم‌جنس‌گرایی است. شاید بیش از ۹۰٪ مردم تجربه سکس قبل ازدواج دارند. حداقل ۴۰٪ بچه‌ها خارج از چارچوب ازدواج به دنیا می‌آیند. تعداد زنان مجرد (!) سرپرست بچه کم نیست! اگر بچه شما آنجا بزرگ شود، احتمال اینکه جزو آن ۹۰٪ باشد زیاد است. در ایران هم سکس قبل ازدواج داریم ولی هنوز خیلی با آنجا فاصله دارد. ضمن اینکه حرامزادگی هنوز هم قبیح است! همجنس‌گرایی هم که در ایران از نظر قاطبهٔ مردم حال‌به‌هم‌زن است، اما آنجا در خیلی از مدارس دارند آن را عادی‌سازی می‌کنند و عملاً رواج می‌دهند!

۸- غم غربت را چگونه تاب آوردی؟

من چون متأهل بودم و بعداً سه بچه آوردیم آن قدر مشغول بودیم که زیاد متوجه غربت نشدیم. به خصوص در شهری که اول دانشجو بودم چندین دوست داشتیم که از قدیم باهم آشنا بودیم و رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم. آنجا خوش می‌گذشت تا اینکه بعد از فارغ‌التحصیلی به شهر دیگری رفتیم. کم‌کم حس کردیم تمام آن روابط موقتی بود زیرا هر کسی برای کار به گوشه‌ای از آمریکا رفت که هزاران کیلومتر با ما فاصله داشت. بعد از ۸ سال کم‌کم حس کردیم ما اینجا خیلی بی‌کسیم. حتی انگیزه‌ای نداشتیم با خانواده‌های ایرانی مقیم شهر جدید آشنا شویم چون می‌دانستیم که روابط معمولاً براساس «نیاز» شکل می‌گیرد و سطحی است و بعد از چند سال انگار نه انگار که آن آدم‌ها مقطعی در زندگی ما بوده‌اند. اوج تنهایی را موقع تولد دخترم فهمیدیم که یک ماه مانده بود به تاریخ برگشتمان به ایران. ماجرایش مفصل است و اگر در توییتر اسپیس زدم تعریف خواهم کرد. اما تصور کنید مردی را که دو پسر خردسالش را عقب ماشین گذاشته و ماشین را روشن جلوی در بیمارستان پارک کرده و دوان دوان همسرش را به پذیرش می‌برد و از شدت درد همان جا برایش ویلچر می‌آورند و تا در اتاق می‌رسند بچه وسط راه به دنیا می‌آید! و آن وقت مادر و بچه را رها می‌کند تا آن دو پسر خردسال را ببرد خانه چون کس دیگری نیست که مراقب آن‌ها باشد، و دو روز بعد برمی‌گردد که همسر و دخترش را بیاورد خانه و در آن روز هیچ کس پیش مادر و دختر نیست. بگذریم.

۹- آرامش و آسایش آنجا برای افراد مختلف چطور است با توجه به اینکه برخی خوبی خارج را می‌گویند و برخی بدی آن را.

مختصر اینکه برای من آنجا آسایش بیشتر بود به خاطر اینکه نظم و انضباط و قانون‌گرایی در آنجا بیشتر است و از نظر مالی هم مشکلی نداشتم. اما آرامش در ایران برای من بیشتر است و این ممکن است برای افراد مختلف فرق بکند. باید بین اروپا و آمریکا تفکیک قائل شد. زندگی در این دو خیلی متفاوت است. درمورد اروپا نظری ندارم ولی قاعدتاً کسانی که برای تحصیل در رشته‌های فنی و حتی علوم به آمریکا رفته‌اند پس از فارغ‌التحصیل وضع مالی بالاتر از میانگین جامعه دارند، مگر اینکه کسی خودش خیلی بی‌دست‌وپا یا کم‌سواد باشد. مهاجرانی که از راه‌هایی غیر از تحصیلات تکمیلی مهاجرت می‌کنند داستان متفاوتی دارند و کسانی که تجربه کرده‌اند باید نظر بدهند، ولی مختصرش این است که به خوش‌خیمی مهاجرت دانشجویی نیست و لااقل اول کار فراز و فرود زیادی تجربه می‌کنند.

۱۰- چه کنیم که خودمان را برای برگشت آماده کنیم؟

به نظر من، مهم‌ترین کار ساختن شبکه‌ای برای کاریابی است. من از طریق سایت «همکاری با متخصصان خارج کشور» که زیرنظر معاونت فناوری ریاست جمهوری است اقدام کردم و فعلاً یک کار تحقیقاتی یک‌ساله دارم انجام می‌دهم و از این بابت گزینهٔ خوبی برای کسانی است که سال‌ها از ایران دور بوده‌اند چون به آدم فرصت آشنایی مجدد با فضای ایران و محیط کاری آن را فراهم می‌کند.

۱۱- چرا برگشتی؟

عوامل مهمی مثل رسیدگی و نزدیکی به خانواده و اقوام و راحت‌تر بودن تربیت فرزند این قدر تکرار شده که حالت کلیشه‌ای به خود گرفته، اما مضاف بر این‌ها یک چیزی مرا خیلی آزار می‌داد که شاید خیلی از دیگران را حتی به فکر هم نیندازد، چه برسد به آزار. من در کشوری زندگی می‌کردم که مستقیماً در حال مخاصمه با کشور من است و برای نابودی آن از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و نمی‌کند. اگر روزی می‌شنیدم که ترامپ تحریم‌ها را برگرداند یا سردار سلیمانی را ترور کرد یا فلان نفتکش ما را توقیف کرد یا هزار غلط دیگر، حس حقارت به من دست می‌داد از اینکه سر سفرهٔ کسی نشستم که دارد با مردمم چنین می‌کند. من چه بخواهم و چه نخواهم بخشی از درآمدم را که به عنوان مالیات به آن دولت باید می‌دادم صرف دشمنی با مردم خودم می‌شد. برای شخصی مثل من، ماندن در آمریکا در صورتی توجیه داشت که الف) باعث هدایت کسی شوم یا کسی را به دین خودم درآورم که این مستلزم سواد دینی خاص و وقت فراوان است و کار هر کسی نیست و کسی هنر کند فقط دین خود و خانواده‌اش را حفظ کند، دیگران پیش‌کش! ب) مستقیماً گرهی از مشکلات مردم کشورش بگشاید که این مستلزم کارهای خلاف «قانون آن‌ها» بود و احتمال گیر افتادن و مجازات شدن هم کم نبود، چنان‌که خیلی‌ها هم گیر افتادند، ج) کاری علمی بکند که منفعتش مستقیم به همهٔ بشر برسد که این جور موارد هم استثناست و نمی‌توان به دلخوشی چاپ مقاله خود را گول زد که همه می‌توانند استفاده کنند! من هیچ یک از این سه شرط را نداشتم.

۱۲- شغل و تحصیلاتت آنجا و اینجا؟

من در آمریکا دکتری فیزیک گرفتم و یک سال هم فوق دکتری و در ایران هم فعلاً در زمینهٔ یک کار تحقیقاتی مرتبط با فیزیک کار می‌کنم.

۱۳- آیا آمریکا بهشت زمینی و سرزمین فرصت‌هاست؟

لااقل از دیدگاه من هست، چون هم طبیعت فوق‌العاده زیبا و جذاب و شاید منحصربه‌فردی دارد و هم از نظر مالی و علمی فرصت پیشرفت هست و برخلاف اروپا که خیلی مالیات می‌گیرند آمریکا مالیات مقداری کمتر است.

۱۴- چقدر آمریکایی‌ها پتانسیل گرایش به دین دارند؟

به این سؤال نه تنها من بلکه تقریباً هیچ یک از ایرانیانی که سال‌ها هم آنجا بوده‌اند نمی‌توانند جواب دقیق بدهند. این چیزها مستلزم مطالعهٔ تخصصی جامعه‌شناختی عمیق است و کار آدم عادی نیست. من حتی نمی‌توانم نظر بدهم آیا جوانان امروز ایران دین‌گرایند یا دین‌گریز چون مشاهدهٔ شخصی من از چند نفر ملاک نیست.

۱۵- مشکلات اصلی ایران چیست؟

قوانین ناقص و متناقض و دست‌‌وپاگیر، سیستم اداری فشل، عدم تمکین مردم و مسئولان باهم به همین قوانین دست‌وپاشکسته، مقاومت عجیب مردم درمقابل اصلاحات (مثلاً در ماجرای مالیات)، فرافکنی (اینکه فقط مسئولان مقصرند و من خوبم!)

۱۶- آیا متوجه نگاه تحقیرآمیز یا نژادپرستی شدی؟

من و خانواده‌ام خیر، در طی ۹ سالی که بودیم برخورد بدی ندیدیم، ولی این به این معنا نیست که اصلاً وجود ندارد. چون ما در شهری امن با استانداردهای بالا زندگی می‌کردیم (ولو زیاد شناخته و معروف نیست) طبعاً همه چیز گل و بلبل بود، اما شهرهایی هم هست که مردم کمی با مهاجران سرد برخورد کنند یا مثلاً میزان جرائمی مثل تیراندازی و قاچاق بالا باشد که ما تجربه‌ای در این زمینه نداریم.

۱۷- با زندگی در تهران مشکل نداری؟

چرا، خیلی از کسانی که در آمریکا زندگی کرده‌اند دیگر تحمل آلودگی و شلوغی را ندارند و من هم مستثنا نبودم و علاوه بر این تحمل زندگی در آپارتمان را هم دیگر ندارم چون در آمریکا اکثر مطلق مردم در خانه‌های بزرگ ویلایی با فضای سبز زیاد زندگی می‌کنند. الان ساکن شهر کوچک خودم هستم و برای کار به یک شهر بزرگتر در ۳۰ کیلومتری هر روز رفت‌وآمد دارم، مثل خیلی از آمریکایی‌هایی که هر روز ده‌ها کیلومتر رانندگی می‌کنند که به محل کار برسند.


ایرانآمریکاپدر مادرمهاجرت به آمریکامهاجرت معکوس
علاقه‌‌مند به نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید