ویرگول
ورودثبت نام
سعید عملی
سعید عملی
خواندن ۶ دقیقه·۳ ماه پیش

چند جمله پیرامون فیلم جنگل پرتقال.

این متن نقد نیست. نگارنده تلاش دارد در این چند پاراگراف از منظر یک مخاطب سینما به جنگل پرتقال فیلمی در ستایش غرور،عشق و عصیان و آرمان های منکوب شده نگاه بیندازد.


ما و نسل امروز به دلیل فرهنگ، زمانه و عوامل مختلف دیگر از احساساتیگری بیزاریم. ولی مگر نه اینکه با فیلمها ، به تمایلات و احساسات سرکوب شده مان دمی اجازه می دهیم تا سر برآورند و قدری لذتی ناب به یادگار بریم. وا حسرتا که چه بر سر سینما و فیلمهای این دیار آمده که سالها و دهه ها بایستی با خزعبلات متوهم گونه فیلم ساز نماهای به ظاهر دغدغه مند شبه رئالیستی چشم بدوزیم و بسازیم و دم نزنیم تا چشممان به جمال جنگل پرتقال ها بشکفد و لذت ببریم و بیاموزیم.

این رو باید یاد بگیری که آدم ها آسیب می بینند.
این رو باید یاد بگیری که آدم ها آسیب می بینند.


آرمان خوانساریان ، رسول صدر عاملی، سارا بهرامی و پدیده ی بازیگری به نام میر سعید مولویان در درامی درخشان و رشک برانگیز گردهم می آیند تا زنده بودن سینمای اصیل را به ما نوید دوباره دهند.

جنگل پرتقال همان لحن آثار کوتاه خوانساریان را به همراه دارد که قوام یافته تر شده است. لحنی سرشار از رگه های طنز سیاه،ریز کنش های واقعی نما و بازی در سکوت که تبدیل به سبک آثار خوانساریان شده است که در جنگل پرتقال دقیق و به روزتر طراحی شده اند. فیلم با حرکت بروی لبه تیغ از بین درام هایی که از یک سو ممکن است گرفتار سانتیمانتالیسم سوزناک ارتجاعی شوند و از سوی دیگر به فیلمهای سبک اجتماعی سریالی امروزی تبدیل شوند عبور می کند و با زیرکی می تواند اثری شاعرانه مخصوص به خود بسازند در بستر زمانه و حال روزگار.


درام جنگل پرتقال از جایی آغاز می شود که نه قهقرای شخصیت است و نه اوج او بلکه نقطه میانه شخصیت سهراب است و این انتخابی سخت برای فیلمنامه نویس است. پیشه شخصیت، ضعف و نیاز او به صورت ماهرانه در همان سکانس اول لا به لای کنش و واکنش های سهراب در کلاس و دفتر آشکار می شود. قصه حرکتش را شروع و ما را با موسیقی تیتراژ به پرده دوم داستان که همان سفر ناخواسته سهراب به تنکابن است پرتاب می کند . گذشته سهراب به مرور یقه مخاطب را چسبیده و افشاها به صورت قطره چکانی، تابلو پازل گونه شخصیت نیمه مخوف او را برایمان تداعی کرده به طوری که روایت محملی می شود تا اوج و فرودهای پیرنگ در منحنی شخصیت سهراب مدام و مدام از عرش به فرش و بالعکس رنگ آمیزی شود . سهراب را با همه پستی و بلندی های شخصیتش باور می کنیم و با او به همدلی می کنیم همچنین عاصی گری ها و خلاف واقع نمایی های سهراب را می پذیریم تا جایی که به تقاص همه بدی هایش ، سر می تراشد ( استعاره ای از سر دادن در راه عشق و پاکی.) جوری که ما در دل آرزو می کنیم یار او را بپذیرد ولی مهاجرت مریم غافلگیری دیگری است که باعث می شود تلاش شکست خورده دیگری بر کارنامه سهراب آرمان خواه ثبت شود.

زنده باد به خوانساریان که پایان خوش را که خوشایند گیشه و مخاطب آسان گیر امروزی است را فدای پایان اصیل و تامل برانگیز درام زیبایش نمی کند.

پایان فیلم بار دیگر تاییدی است که فیلمها برای پایانشان ساخته می شوند و چه خوب که فیلمنامه نویس جنگل پرتقال از هر گونه اغراق پرهیز می کند تا مخاطب را در ورطه قضاوت نبرد مثال آن صحنه که باد در مدرک لیسانس پیچیده و به بازی می گیردش شبیه بازی سرنوشت که در 24 ساعت گذشته روزگار با سهراب تا کرده است. ولی سهراب سهل و ممتنع ،مدرک را دوباره به ماشین بر می گرداند چرا که اگر مدرک را باد با خود می برد و بی اعتنایی سهراب را شاهد بودیم منطق جرقه اولیه داستان فرو می پاشید.

کارگردانی جنگل پرتقال جلوه گری نمی کند و اصلا نشانی از خام دستی یا شتابزدگی های یک کارگردان فیلم اولی نمی دهد. پلان های سوبژکتیو سهراب باعث می شود در عین حال که با فیلمی رئالیستی روبرویی، لطافت پنهان روح سهراب را که درگیر فسردگی است را به نمایش بگذارد و حس کند. مثال آنجا که در مغازه تایپ و تکثیر در حالی که سهراب، شادمان از این جهت که مریم را در ماشین دارد و نوای دستگاهی که صفحات اثرش را تکثیر می کنند، چشم به تابلو جاده الموت دارد که به نظر او را فرا می خواند.


بخش زیادی از به بار نشستن فیلم مدیون انتخاب درست بازیگران و اجرای بازیگران اصلی به ویژه میر سعید مولویان می باشد. ریخت سهراب در برابر زیبایی غریب مریم به درستی تضاد آنها را نشان می دهد . هر دو بازیگر با کمک از وجهه بیرونی این کاراکتر به ارائه ای دنیای ظریف از بازیگری می رسند در محملی از دیالوگ و کنش های احساسی که زیر متن فیلم را برجسته و درام را عمیق می کند. چشم های قضاوت گر و استایل سرد میر سعید به درستی به کمک او آمده تا کاراکتر سهراب آنچنان بر قد و قامت او بنشیند که سخت می توان این دو را از هم جدا دانست و فراموش کرد. شخصیت عصیان گر سهراب با مواجه با هر کدام از آدم های فرعی قصه ، فردیت اش را بارها به رخ می کشد و تبریک به خوانساریان برای خلق اینچنین کاراکتر چند بعدی و نه چندان دور از ما آدم های بیرون فیلم ها.

گریم سارا بهرامی و انتخاب و جسارت او برای پذیرش این طراحی گریم، او را از دختر آرمانی قصه های عاشقانه که مخاطب را در همان نگاه اول عاشق خود می کند دور می کند و این انتخاب باعث می شود به فردیتی یکتا در میان نقش هایی که تاکنون به بازی پرداخته برسد. همچنین این انتخاب باعث می شود اجرای سختی را در ادامه داشته باشد اجرایی سرشار از بغض و طلب و فریاد زن شرقی زمانه. با این وجود بهرامی با استفاده از پتانسیل چهره زنانه خاصش که رنگی از غرور طبقات پایین جامعه را هنوز در زیر پنهان دارد و با استفاده از کلام و خنده های آهنگین مخصوصش ، نه تنها مریم از دختری غرغرو دور می کند بلکه به فراست و انتخاب های او همدل و همراه می کند و این همراهی مخاطب پاداشی است برای میر سعید مولویان و سارا بهرامی دوست داشتنی.

در مورد موسیقی متن همین کوتاه و مختصر اینکه در سکانس آغازین و پایانی با استفاده دقیق از موسیقی که ترانه ای است که در پرده میانی فیلم شنیده ایم،لایه ای دیگری از زیر متن فیلم را برجسته می نماید که کمتر در این سالها دیده و شنیده بودیم.

رمز و رازهای موفقیت جنگل پرتقال باقی می ماند مثل همه فیلم های عالی و مثل همه آثار هنری دیگر که هر چه بیشتر از آنها سر در می آوریم بیشتر پی می بریم قدرت شان همچنان باقی است.

بعضی از فیلم های محبوب و به یاد ماندنی بازیگری عالی دارند؛ بعضی دیگر کارگردانیِ عالی یا جلوه های ویزه عالی یا صحنه های اکشنِ عالی. بعضی فیلمبرداری ،تدوین، نورپردازی ،موسیقی ،طراحی لباس یا طراحیِ صحنه شان عالی است. اما احساسات است که اساس همه فیلم های محبوب به یادماندنی است. وقتی احساسات فیلمسازها،احساسات بازیگرها و احساسات مخاطب هم نوا شود، فرصت عظمت پیش می آید.

جنگل پرتغالآرمان خوانساریانسارا بهرامیمیرسعید مولویانفیلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید