جایی که غزل بال و پر پرواز است
باران غم و ماتم تو دمساز است
خورشید نشسته به تماشای غمت
درهای کرامات به سویم باز است
آن روز که پر باز نمودی ، رفتی
دیدیم به هجران توصدها راز است
ای مرد خدا ، روح دعا ، می دانی ؟
ققنوسی و در سوختنت آغاز است
ای سینه بسوز تا غزل گریه کند
این نالۀ نی قصیده ای ازساز است
خون ازدل سنگ قطره ای جوشیده
خاموش دگر غزل سوی ایجاز است
رسول چهارمحالی (ساقی عطشان)