نمادپردازیِ پل یا گذرگاه دشوار میان این جهان و جهان دیگر در تاریخ ادیان بهشکلی جهانشمول پدیدار میگردد. داستان از این قرار است که در زمان اسطورهای، پل یا راهی میانِ آسمان و زمین کشیده شده بود و مرگی وجود نداشت؛ و هنگامی که این ارتباط قطع شد، انسانها مگر روحاً یا در حالت خلسه نمیتوانستند از پل عبور کنند. ما در این یادداشت به نمونهی ایرانی نمادپردازی پل یا گذرگاه دشوار میپردازیم.
باری، پس از تجربهی «هبوط» بود که این راه قطع شد؛ راهی که یا با مرگ میتوان از آن گذشت یا با تبدیلشدن به روح و پرواز در ماوراء یا همان حالت خلسه؛ چنانکه شمنها در این حالت با عبور از پلی هولناک است که به زمان اسطورهای سفر میکنند. درواقع پل یا درخت یا درخت تاک یا ریسمان یا حتا رنگینکمانی که در زمان اسطورهای آسمان و زمین را به هم میرساند، برای شمن در حالت خلسه واقعیت مییابد. شمن آلتایی در طی سفر عرفانیاش پس از صعود قلّه (کوه آهن) به حفرهای میرسد؛ او وارد آن شده و به دشتی میرسد و دریایی را میبیند که پلی خطرناک به پهنای یک مو از وسط آن میگذرد. او در قعر دریا استخوانهای بیشماری را میبیند زیرا گناهکاران نمیتوانند از این پل عبور کنند. او همچنین از شکنجهگاه گناهکاران نیز میگذرد؛ مثلاً مردی را میبیند که تهمت زده است و زبانش آویزان است یا مردی را میبیند که استراق سمع میکرده است و اکنون با میخی به تیرکی میخکوب است. بههرتقدیر آشکار است که سفر عرفانی شمن آلتایی به جهان زیرین، سفر ارداویراف را فرایاد میآورد.
و اما در ایران این نمادپردازی در اسطورههای زردشتی دیده میشود. چینوَد یا چینوَر پلیست میان این جهان و آن جهان -و یا زمین و آسمان- که بر فراز قلهی دائیتی جای دارد. این پل در میان شواهد دیگری که از این نمادپردازی بهدست آمده است، جایگاهی ویژه دارد؛ چنانکه شباهات پل صراط در اسلام به چینوَد ایرانی آنقدر زیاد بوده است که آن را اساساً ملهَم از چینود دانستهاند. به روایت اوستا این پل برای نیکوکاران فرسنگها پهن میشود و برای گناهکاران همچون لبهی تیغ است. دئنا، ایزد دین به هیئت زیبارویی خوشبو به استقبال نیکوکاران میآید و آنها در منازل بهشت که ستارهپایه، ماهپایه، خورشیدپایه و گرزمان نام دارند، مقام میگیرند؛ و بدکاران را عفریتهای پذیره میآید و ایشان در چهار طبقهی دوزخ که آخرین طبقهی آن محل تاریکیهای بیپایان است، جای میگیرند. در بندهش آمده است: «گوید به دین که چکادی هست یکصد مرد بالای، میان جهان، که چکاد دائیتی خوانند؛ آن یوغ ترازوی رشن ایزد است. تیغهای به بن کوه البرز به سوی اباختر و تیغهای به سر کوه البرز به سوی نیمروز دارد. بر میان آن چکاد دائیتی ایستد. آن جای ایستند ایزدان مینوی که به مینویی روان پرهیزکاران را پاکیزه کنند. سگی مینوی بر سر آن پل است و دوزخ زیر آن.»
میرچا الیاده ویژگی مهم سنّت ایرانی را در این داستان ثنویت آن میداند؛ نوعی کشاکش میان نیروهای اهریمنی که سعی میکنند روح را به دوزخ اندازند و ارواح محافظ آن. در اسطورهی چینود ایزدانِ مهر، سروش، رشن، وای خوب و دین همه دربرابر دیوان و دروجانی چون استویداد، ویزرش و وای بد قرار میگیرند و نقش محافظ را ایفا میکنند. الیاده خویشکاریِ ایزد وای، یعنی هدایتگری روح به دنیای دیگر را بازتاب ایدئولوژی شمنیگون توصیف میکند و بر آن است که این پل نه تنها راه مردگان است بلکه راه اهل خلسه است؛ چنانکه ارداویراف نیز می و منگ (بنگ) گشتاسبی خورد و هفت شبانهروز در خواب یا خلسه بود و با عبور از پل چینود از جهانِ دیگر، بهشت و دوزخ پیام آورد.