امروز داشتم توی سایت ویرگول میگشتم که ببینم مطلب جدید و جالبی هست یا نه، که برخوردم به تیتری که توجهمو جلب کرد...
رفتم و خوندمش، مشخص بود نویسنده یه جوون یا نوجوونه بین 17 تا 19 فکر کنم، دم از نوشتن و علاقه به کتاب و عشق کتابفروشی بودن میزد ولی ادبیاتش که داغون بود هیچ، توی متنش عربی و انگلیسی و فارسی و افعال من درآوردی چنان در هم پیچیده بود که به سختی میشد جمله رو خوند.
باز تا اینجا اوضاع خوب بود ولی یه جاهایی دیگه من واقعا به یه مترجم احتیاج داشتم و متوجه نمیشدم چی نوشته، فقط میفهمیدم داره از شخصی حرف میزنه یا از چیزی یا از اثری!!!
خوندن متنش که واقعا هدر دادن وقتم بود ولی تعجبم خیلی عمیق شد. من متوجه هستم که در دورهای هستم که نه تنها منش و تفکر و ارزشهای فرهنگی و اجتماعی نسل نوجوون عوض شده بلکه در دنیایی زندگی میکنن که درکش برای من کمی سخته؛ ولی اینو نمیدونستم که زبان به معنای ابزاری برای انتقال مفاهیم از ذهنی به ذهن دیگه هم داره دستخوش چنان تغییراتی میشه که ممکنه نسلهای آینده در خوندن متنی مثل همین پست به مشکل بخورن و بگن: "ما که نمیفهمیم این چی میگه!" البته جملهای که برای بیان این مطلب به کار میبرن احتمالا کلمات و لحن و آوای دیگهای داره!
من به زبان خیییلی علاقه دارم، اونقدر که گاهی به سرم میزنه برم زبانشناسی بخونم، و به زبان فارسی که از زمانهای قدیم باقی مونده هم خیلی علاقه دارم، همین موندگاریشه که میذاره من فردوسی و سعدی و حافظ بخونم و بدون نیاز به ترجمه و تفسیر و مراجعه به لغتنامه، بیواسطه، شیرینی کلامشون رو حس کنم.
امروز دلم به حال فارسی سوخت و خوشحالم که عمر من داره تموم میشه و سالهای زیادی از سالهای نسل جدید با زندگی من همپوشانی نداره!!!