ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

1. علم‌خوانی: آهنگ افلاک

کتاب آهنگ افلاک
کتاب آهنگ افلاک

خیلی اتفاقی توی شهر کتاب پیداش کردم، می‌شناختمش ولی نه قصد خریدشو داشتم و نه حتی قصد خوندنشو، ولی اون روز توی شهر کتاب انگار دلم خواستش.

آهنگ افلاک کتابیه که بر خلاف کتابهای دیگه‌ی تاریخ علم خیلی مهربون و خودمونی صحبت می‌کنه ولی یه ایراد بزرگ داره: پراکندگی.

از کیهان و ژنتیک و فیزیک و زیست‌شناسی و چه و چه حرف زدن خیلی پراکنده است. نیست؟ البته که وقتی صحبت از علم میشه باید از همه‌ی اینها گفت ولی من دنبال یه هماهنگی و نظم خوبم. چیزی که هنوز پیداش نکردم.

به هر حال امروز این مهمون ناخونده رو شروع کردم و چنان غرقش شدم که بکوب رفتم تا صفحه صد! مغزم پر شد از نکته و قصه و تاریخ و هزارتا چیز دیگه🥴 و به نظرم خوب شد که قبلتر مستند کیهان: ادیسه فضا-زمان رو دیده بودم چون این حجم از داده به صورت مکتوب و یهویی برای مغزم زیادی بود.

امشب نمی‌خوام از علم و آنچه خوندم بگم می‌خوام از حسم بگم:

پراکندگی چیزهایی که می‌خونیم خیلی زیاد شده. اصلاً حجم داده‌هایی که وارد مغزمون می‌کنیم نسبت به آنچه لازمه خیلی بیشتر شده. داده‌های پراکنده ذهنمون رو پر می‌کنه ولی کاراییِ لازم رو نداره. نمی‌گم به هیچ دردی نمی خوره ها! نه! ولی میگم کارایی مغز ما رو میاره پایین. به نظرم دو تا کار باید بکنم:

  • اول اینکه تمرین کنم اطلاعات پراکنده وارد ذهنم نکنم. این کار رو از پاک کردن شبکه‌های اجتماعیِ بی‌مصرفم و کانالها و گروههای الکیم شروع کردم. ممکنه چیزهایی که حذف کردم خیلی هم خوب بوده باشن ولی برای امروزِ من بارِ اضافی بودن.
  • دوم اینکه چیزهایی که هدفمند دریافت می‌کنم مثل تاریخ علمی که در حال خوندنشم برای خودم نظم‌دهی کنم. به دریافتِ پراکنده‌وار و انباشتن اونها توی ذهنم اکتفا نکنم. داده‌ها باید توی یه چهارچوب در جای درستشون بشینن اگه نشینن باز برای امروزِ من بارِ اضافی‌ان.

چند وقت پیش کتاب تاریخ تقریباً همه چیز رو شروع کردم و بعد از حدود 50 صفحه به خودم گفتم: «داری با خودت چیکار می‌کنی؟ این همه قصه و ماجرای بی‌اهمیت و شاخه‌شاخه به چه کارت میاد؟ اینا مال وقتیه که تو یه چشم‌انداز کلی از تاریخ داری بعد میای با خوندن این جزئیات (تازه اگه دوست داشتی) اون چشم‌انداز رو تکمیل و تزئین می‌کنی» دیدم راست می‌گم😄

در دنیای امروز که اطلاعات مثل گردوغبار همه جا ریخته من دلم می‌خواد از جلوی باد برم کنار تا دیگه این همه خاکی نشم چون بعدش مجبورم به گردگیری و این خودش باز بارِ اضافیه😄

این از امروز، فردا ادامه آهنگ افلاک رو می‌خونم.

تاریخ علمشبکه‌های اجتماعیانتخابفیزیک
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید