وقتی یونانیان در پی کشف علت اصلی وجود جهان بودند نمیدانم چقدر بر حسشان تکیه کردند ولی همیشه اشتباهات حسی مرا به خود جذب میکند.
خاطرم هست که در مستندی درباره تبلیغات از علت رایحه در مواد شوینده و نیز کف کردن آنها میگفت، جالب بود. لب کلام این بود که بوی خوشی که مواد شوینده دارند کاملاً اضافی است و به این دلیل اضافه شده است که مصرفکنندگان اولیه وقتی بوی خوشی از این مواد به مشامشان میرسید راغب به استفاده میشدند در واقع ربطی به تمیزی ندارد.
خب این مطلب برایم پذیرفتنی بود، گویی چیزی بر اصل موضوع اضافه شود که جذاب هم هست؛ اما مطلبی که برایم عجیب بود کف کردن مواد شوینده بود. در آن مستند حرف از این بود که وقتی شامپو یا پودر شوینده کف نمیکرد (یعنی نماد عینی که با چشم دیده شود نداشت) مصرفکنندگان تصور میکردند بهدردنخور است و چیزی را تمیز نخواهد کرد. در واقع کف کردنِ این مواد اختراعِ تولیدکنندگان بود تا مصرفکننده در حین مصرف چیزی را مشاهده کند و تصور کند چون کف میکند پس در حال انجام کاری است. این «کف» هم مثل همان «رایحه» اضافی است!
ما بسیار از این خطاها داریم یعنی درکمان مبتنی بر حسمان است. امروز صبح در حال پر کردن ظرف آب بودم؛ وقتی سر شلنگ رو داخل آب فرو میبردم و صدای ریخت آب بسیار ناچیز میشد تصور میکردم سرعت پر شدن ظرف بسیار کم میشود و وقتی شلنگ را بیرون از سطح آب نگه میداشتم و صدای ریزش آب را به وضوح میشنیدم به نظرم میرسید که ظرف سریع پر میشود در صورتیکه در هر دو حال تقریباً سرعت پر شدن ظرف یکی بود.
حال سوال این است؟ حسها چقدر روی درک ما اثر دارند؟ خودآگاه یا ناخودآگاه؟