مصر، پادشاهی جدید، سالهای 1500 تا 1100 قبل از میلاد:
فرمانروای آخر سلسله هفدهم با هیکسوسها مقابله میکند و سلسله هجدهم را ایجاد میکند.
سلسله هجدهم معروفترین سلسله در تاریخ مصر است. سلسله حاکم در 1500 تا 1300 قبل از میلاد.
در این زمان شاهان به فرعونها تبدیل شدند. فرعون در لغت یعنی کاخ و قصر!
مشهورترین فرعون این دوره، توتموس سوم است که حدود 1450 قبل از میلاد فرعون شد.
نوبیه، سودان امروزی، معدن طلا بود و تسلط سلسله هجدهم بر نوبیه یعنی کسب طلای فراوان.
مصر در این زمان بر نوبیه تسلط کامل داشت یعنی هم سیاسی و هم فرهنگی ولی با اینکه بر سوریه و فلسطین تسلط سیاسی داشت، نتوانست از نظر فرهنگی نیز بر آنان مسلط شود.
شگفتترین فرعون مصر، آخناتون بود، حدود 1350 قبل از میلاد، او
مذهب چندخدایی مصر را به تک خدایی تغییر داد، آتون، خدای خورشید، تک خدای مصر شد. آیا این زمان همان زمانی است که یوسف در مصر به قدرت میرسد؟ نمیدانم.
پایتخت از تبس به آخناتون، العمارنه امروزی، منتقل شد.
راه بر آزادی هنر باز شد! و هنر قالبی و قراردادی حذف شد.
چنان درگیر تغییرات فرهنگی و هنری بود که از وظایف سیاسی فرعون غافل شد و سوریه و فلسطین علیه او شورش کردند.
نکته تلخ ماجرا این است که به محض مرگ آخناتون همه چیز به حالت سابق برگشت، حتی هنر! و ممفیس پایتخت مصر شد.
رامسس دوم از سلسله نوزدهم، توانست دوباره مصر را متحد کند، باید ربطی بین او و موسی و ماجرای خروج بنیاسرائیل از مصر باشد ولی چون همه نظرات در هاله غلیظی از ابهام است از گفتنشان صرف نظر میکنم. به هر حال رامسس دوم را مقتدرترین فرعون مصر میدانند.
در زمانی که مصر درگیر این تغییرات فرهنگی و سیاسی بود در بینالنهرین هم تغییراتی در حال وقوع بود:
بعد از اینکه بابل ضعیف شد کاسیها حدود 4 قرن بر آن مسلط شدند. از طرفی دیگر حکومت آشوریان که در ابتدا ضعیف بود و تابع پادشاهان همسایه بود، مستقل شد. در دوره ابتدایی استقلال آشور، قدرت بابل و آشور تقریباً برابر بود و تا سده هشتم پیش از میلاد توازن قدرت در منطقه برقرار بود؛ اما در هزاره بعد تغییراتی رخ میدهد که در پستهای بعدی خواهید خواند.
در نیمه دوم این هزاره، از چند عنوان جدید هم رونمایی شد! امپراتوری هیتیها، ظهور تمدن مینوآن در کرت، ظهور تمدن میسنی در یونان و ایجاد دولت-شهرهای سوریه و فلسطین.
هیتیها مردمی کهن بودند که در آسیای صغیر زندگی میکردند و در 1700 پیش از میلاد قدرت یافتند و قلمروی خود را تا سوریه گسترش دادند. خطشان میخی، فرهنگشان متأثر از بینالنهرین و زبانشان در مکاتبات، اکدی بود.
در این دوره فرهنگ کرت و یونان به تعالی رسید و البته کمکم تمدن میسنی مسلط شد که در دوران بعدی بسیار از یونان خواهم گفت.
در پایان این هزاره باید سری به هند و چین هم زد؛ ولی مرا از بررسی تاریخ چین معاف کنید که هر چه تلاش کردم نتوانستم بخوانمش! گویا خاور دور بسیار با من سر ناسازگاری دارد و البته من نیز آدم صبور و دل به هر کس بدهی نیستم. پس فقط از هند بگویم و با این هزاره وداع کنیم.
در هند:
در ویرانههای دهها شهر در دره سند، نشانههایی از شهرهای متمدن، کوچهها و خانهها و سیستم آبرسانی خانگی و آسیاب مربوط به 2000 سال قبل از میلاد پیدا شده است.
تمدن هاراپا که در هند مسلط بود در این هزاره احتمالاً با هجوم آریاییها از بین میرود.
هند از سال 1500 قبل از میلاد وارد عصر آهن میشود.
از نوشتههای وداها (که در پست روز پنجم از آن صحبت کردم) مشخص میشود که نظام بردهداری در هند حاکم بوده است. چیزی که به نظر من هنوز هم در جهان حاکم است فقط شکلش تغییر کرده است.
در هند مردم در دستهها مختلف بودند که به آن دستهها وارنا میگفتند:
وارنای برهمن: روحانیان
وارنای کشاتریا: اشراف نظامی
وارنای وایسیار: توده مردم
وارنای شودرا: بیگانگانِ محروم از همه چیز
هیچکس حق ورود به وارنای دیگر و یا ازدواج با شخصی از وارنای دیگر را نداشت!
در مورد هند نکته خاص دیگری ندارم ولی در مورد نظام بردهداری دوست دارم مخاطب این متن کمی با خودش بیندیشد که آیا امروزه نیز درگیر شکل نوینی از بردهداری و حتی نظامی طبقاتی شبیه همین وارناها نیستیم؟