در این دورانِ آشوبی که در پستهای قبل ذکرش رفت، آشور با درایت رهبرانش خود را حفظ کرد و علاوه بر آن با ابداعات نظامی ارتشش را قوی کرد و همین ارتش قوی به او اجازه کشورگشایی داد. (احتمال دارد آهن در این ابداعات نظامی نقش اساسی داشته باشد، یادمان هست که تازه پا به عصر آهن نهادهایم.)
با وصفی که رفت، آشور امپراتوری جدید خود را ایجاد میکند و این آغاز با حکومت تیگلات پیلسر سوم بود یعنی بین سالهای 745 تا 727 قبل از میلاد. جانشین این آقای پیلسر سوم، سارگون دوم بود. کسی که شهر سامریه در حکومت اسرائیل را تصرف میکند -در پستهای مربوط به کتاب مقدس از این واقعه صحبت میکنیم-.
اما آنچه میخواهم بگویم این است که همه امپراتوریها و کشورگشاییها با تصرف سرزمینها همراه است و تصرف سرزمین یعنی تغییر حکومت برای مردم. هر حاکم پیروزی یک استراتژی برای برخورد با مردم دارد و سیاست آشوریان تبعید بود. آشور برای توسعه امپراتوری خود به نیروی متخصص نیاز داشت و از طرفی ارتش هم نیرو لازم داشت؛ پس آشور هر سرزمینی را که به تصرف درمیآورد به مردم آن به چشم نیروی کار جدید نگاه میکرد و آنان را از محل زندگی خود تبعید میکرد و به آشور میآورد.
در اثر این سیاست تبعید زبان آشوری-بابلی کمکم جای خود را به زبان آرامی داد یعنی زبان تبعیدشدگان! این نکته برای من بسیار جالب است که زبان بومی منطقه چرا جای خود را به زبان جدید داد؟ این جانشینی به دلیل ماهیت این دو زبان بود؟ یا به دلیل تعداد زیاد تبعیدشدگان و تعداد کم افراد بومی؟ یا به دلایلی دیگر مثل انزجار مردم جدید و نپذیرفتن زبان بومی؟... ای کاش مردمی از باستان بودند و امروز برای من از تاریخ خود میگفتند!
خلاصه که در این دورانِ اقتدارِ آشور، بابل استقلال خود را از دست داد، ولی آشوریان که به فرهنگ بابل بسیار اهمیت میدادند سعی کردند فرهنگ بابل را حفظ کنند. آنقدر آشوریان به بابل علاقه داشتند که به آن حمله نکردند ولی وقتی دیدند کلدانیان بابل را تصرف کردند فوراً حمله کردند، بابل را از آنان پس گرفتند و آن را به امپراتوری خود ضمیمه کردند. این احترام به بابل و فرهنگ آن چنان بود که تیگلات پیلسر وقتی که بابل را تصرف کرد مانند همیشه آن را ایالتی از حکومت خود نکرد و یا حاکمی دستنشانده بر آن نگمارد بلکه خود را شاه بابل نامید! این است احترام به فرهنگ!!!
البته این احترام حدی هم داشت، آشوربانیپال، آخرین شاه آشور وقتی دید که بابلیها دیگر واقعاً از دست رفتهاند و روابط آشور و بابل به شدت ضعیف شده است؛ آن سرزمین را با خاک یکسان کرد و خیال خود را راحت کرد! اگر چه که قبل از آن دستور جستجوی متون کهن بابلی را داده بود و ممکن بود اگر ایشان نبود داستان زیبای گیلگمش به ما نمیرسید. (در مورد گیلگمش مفصل در متن سوم نوشتهام).
خلاصه اوج گستردگی امپراتوی آشور تا جایی بود که حدود سالهای 671 تا 655 قبل از میلاد، مصر را هم ضمیمه خود کرد و حاکمی بر آن گماشت ولی طبق رسم تاریخ، بعد از مرگ آشوربانیپال در 627 قبل از میلاد، آنقدر قدرت بین حاکمان مختلف جابجا شد که آشور ضعیف و وضع بسیار بد شد:
در نهایت بابل و ماد متحد شدند و آشور را سرنگون کردند! نتیجه این اتحاد تشکیل امپراتوی ماد در شرق دجله بود یعنی اکباتان یا همدان امروزی و تشکیل امپراتوری بابل در غرب دجله یعنی بابل.
امپراتوری جدید بابل توسط نبوکدنصر دوم ایجاد شد. این پادشاه سوریه و فلسطین را تسخیر کرد و سرزمین یهودا را نیز دستنشانده خود کرد، بر طبق همان سیاست تبعید، مردم یهودی را نیز تبعید کرد.
در نهایت، آخرین شاه بابل ناگهان تصمیم گرفت به جای پرستش مردوک، خدای ملی بابل، سین یعنی خدای ماه را بپرستد! تخت پادشاهی را ترک کرد و سر به بیابان گذاشت! بعد از رفتن او قحطی و نارضایتی مردم و نبود حاکمی مقتدر شرایط را برای تغییر حکومت بسیار مناسب کرد...
در مورد تسلط مادها بر بابل و ایجاد امپراتوری هخامنشی در پست بعد خواهم نوشت.