گاهی شبها قبل از خواب چشمهایم را میبندم و خودم را شخص خاصی تصور میکنم مثلا یک دختر 26سالهی جهانگرد، یا یک مادربزرگ قصهگو، یا یک برادر بزرگتر که یک خواهر عزیزکرده دارد😂 بعد میروم به سراغ شکل و شمایلم! تیپ و ظاهر! ادبیات و لحن! و خلاصه یک کاراکتر کامل میپرورانم.
اغلب در یک شب بیش از این مقدار پیش نمیروم و خواب مرا میبرد به لذیذترین قسمت زندگی😉
در قسمت دیگر از این پیش از خوابها، میروم به سراغ اصل مطلب. اشتراک همهی شخصیتهایم این است که خانهای دارند که به هر دلیلی مجبور به ترکش هستند و حال به دنبال یک خانه هستند😄اگر مادربزرگ قصهگو باشم تنها میتوانم به بازدید از خانهها اکتفا کنم و اگر با جوان مغزخرخوردهای روبرو نشوم بالاخره باید یکی از خانهها را بپسندم؛ ولی اگر دختر جهانگرد باشم مکانی را انتخاب میکنم و خانهای میسازم. شاید هم خانهی جذابی را بازسازی کنم.
به هر حال اصل مطلب انتخاب و طراحی مکان زندگیست. این اتفاقیست که در واقعیت تقریباً برای من محال است ولی در رویا هر زمان که فرصت کنم شخصیتی میسازم و بر اساس او خانهای.
تا به خال شخصیتهایم را به خانهی هم دعوت نکردهام! یعنی تا به حال منهای ساختهی ذهنم با هم ملاقات نکردند. امروز که در حال نوشتن این متن بودم یادم آمد هم مدتی است که شخصیت جدیدی نساختهام و هم میتوانم خودمها را با هم روبرو کنم ببینم چه میشود! کدامیک از آنها با هم کنار میآیند و کدامیک زورشان بر دیگران غلبه دارد؟!
ناگفته پیداست که شخصیتهایی که در ذهنم از خودم میسازم بر اساس یکی از خواستههای درونیام است و در نتیجه همگی خودم هستند با این تفاوت که در هر یک یکی از خواستههایم عملی شده است و شاید باقی خواستهها به کل وجود نداشته باشد.