
جالب است این چند روز بدون اینکه با من هماهنگ شده باشد هر بار که آمدهام چیزی بنویسم در نهایت در یک کودتا قرار گرفتهام! انگشتانم و صفحه کیبورد دست به دست مغزم دادهاند (شاید هم قلبم) تا به من یادآور شوند:
دسری درونم نبوده است! شاید هم فرصت بروزی نداشتهاند چون به هر حال این روزنوشتها باید هر شب نوشته شود و تریبونی میشود برای حرفهای در پستو مانده!
پس به حرف درونم گوش میدهم و تلاش میکنم یاد بگیرم چطور در لحظه باشم، بدون حسرت گذشته و اضطراب آینده
به قول استاد اوگوی در پاندای کونگفوکار:
