
معاشرت برای من سخت نبود (البته بعد از اینکه در نوجوانی، در اثر فشار جامعه لاک تنهایی را شکستم و شکستهاش را پنهانی در میام وسایلم نگاه داشتم)؛ اما مدتی است آدمها خستهام کردهاند به قدری که به اینجا رسیدهام که هر چه دیدارها کمتر، بهتر.
دیشب مهمانان عزیزی داشتم که همیشه حضورشان رنگ و بوی رهاییهای که آرزو دارم را تداعی میکند. در حضورشان میتوان راحت خودت باشی، از خود بودن آنها لذت ببری، از دیدن تفاوتها شاد شوی و همهی اینها بدون هیچ بار و نگرانی و کنترل است.
درحالیکه برای حضور انبوهی از آدمهای زندگیام یا باید دکمهی دایورت خودم را روشن کنم یا مدام با چوب بالای سر خودم بایستم یا مکرر باید به سوالهایی پاسخ دهم که تفاوت من با آنها یا آنها با من را توضیح دهد و از حق انتخاب و حق زندگی بگوید.
دیشب یکی از رهاترین مهمانیها بود، ممنونم از سبا🌷