ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

42.افسانه‌های تبای: ادیپوس شهریار

همانطور که در پست قبلی بیان شد سوفوکلس دو کتاب دارد که در مجموع شامل 7 نمایشنامه است این اولین پست در مورد افسانه‌های تبای است.

کتاب افسانه‌های تبای به این دلیل که داستانهایش در مورد اهالی تبای است به این نام شهرت یافته است، من این کتاب را با ترجمه شاهرخ مسکوب خواندم و به نظرم خوشخوان بود (البته به زبان اصلی کتاب اصلاً آشنایی ندارم و نمی‌دانم مترجم چقدر به اصالت متن پایبند بوده است ولی من ترجمه‌اش را دوست داشتم).

کتاب شامل سه نمایشنامه است: ادیپوس شهریار، ادیپوس در کلنوس و آنتیگنه.

د این پست از ادیپوس شهریار می‌نویسم:

قصد ندارم ماجرای این داستان را بگویم چرا که بسیار گفته و شنیده شده است (اگر داستانش را نمی‌دانید روی عبارت ادیپوس شهریار بزنید تا در ویکیپدیا خلاصه‌اش را بخوانید). آنچه می‌خواهم بگویم هنرنمایی سوفوکلس در بیان ماجراست و نظر من در مورد این داستان عجیب!

برخی نظرات در مورد داستان ادیپوس را خوانده‌ام برخی می‌گویند این داستان قصد بیان تقابل میان انسان و خدایان را دارد؛ خدایانی که در جهانی دیگرند و انسان‌هایی که در جهان ما هستند. این دو دسته زندگی مجزایی دارند تا زمانی که به دلایلی به هم برخورد کنند و در این برخورد آنکه باید تسلیم شود انسان است. انسان مجبور به تسلیم در برابر خدایان است و قدرت و توان مقابله با خواست آنان را ندارد. شاید بتوان گفت نوعی جبرگرایی را در این داستان می‌بینند.

نظر دیگری صحبت از درک و شناخت می‌کرد؛ اینکه آیا دانایی و در پی حقیقت بودن فضیلت است؟ ادیپوس وقتی فهمید قاتل پدرش و همسر مادرش می‌شود برای فرار از این واقعه ناخواسته طوری حرکت کرد که به پیشواز واقعه رفت! و بعد از وقوع حوادث توان تحملش را نداشت و خودش را کور و تبعید کرد! این نظر بر این مورد تاکید داشت که آیا حتی اگر نتوانیم دانایی را تحمل کنیم باید به دنبالش باشیم؟

حتماً نظرات دیگری نیز در مورد داستان ادیپوس هست و نگاههای متفاوتی هم وجود داشته و دارد و حتماً از عقده ادیپ و الکترا که فروید در روان‌شناسی آنها را با توجه به این افسانه‌ها نامگذاری کرده است شنیده‌اید اما من می‌خواهم نظر خام خودم را بنویسم.

ادیپوس و ابوالهول
ادیپوس و ابوالهول


یک: پیش نیاز

یونان باستان (همانطور که بارها گفته‌ام) در دوران مورد بحث ما در فضایی زندگی می‌کرد که اساطیر (خدایان و داستان‌هایشان)، بسیار در زندگی مردم حضور داشتند طوری که نیاز به معرفی آنان نبود. مثل این است که اگر امروز کتابی یا فیلمی در مورد پیامبر اسلام یا حسین بن علی نوشته یا ساخته شود، برای ایرانیان نیاز به توضیحات ابتدایی و معرفی ندارد می‌تواند فرض کند همه از حوادث آگاهند و می‌توان با دیدی نو به ماجرا یا قسمتی از آن اشاره کرد.

در داستان ادیپوس شهریار، ما از میانه داستانی طولانی وارد بحث می‌شویم و با مکالمات و گفتگوهای ادیپوس و سایرین کم‌کم متوجه می‌شویم کجاییم و در چه حالی هستیم. پس شاید آگاهی از پیشینه ادیپوس برای درک بهتر داستان لازم باشد. این نظر من است که ابتدا داستان ادیپوس در اساطیر را بدانید و بعد نمایشنامه سوفوکلس را بخوانید.

دو: نوع بیان

برخی آثار طوری نوشته شده‌اند که اگر داستان را بدانی دیگر نیازی به خواندنش نیست ولی برخی آثار نوع بیان و روایتشان به گونه‌ای است که حتی با دانستن داستان باز هم تو را به خواندن ترغیب می‌کنند. آثار سوفوکلس برای من چنین است. جملات، نوع بیان، احوال شخصیت‌ها و خلاصه همه آنچه مکتوب شده است چنان گیراست که خواندنش برای دفعات بعدی هم وسوسه‌انگیز است. پس پیشنهاد می‌کنم که اگر از خواندن لذت می‌برید، فارغ از داستان و محتوا، حتماً متن داستانهای سوفوکلس را بخوانید.

سه: داستان

و اما خود داستان! من ادیپوس را تا قبل از اینکه بفهمد پدرش را کشته و زنی که همسرش شده است مادرش است، می‌فهمم؛ ولی بعد از آن چنان واکنش‌های اغراق‌آمیز و از نظر من احمقانه‌ای انجام می‌دهد که از درک من خارج است! دوستی در پاسخ این نظرم گفت: "تو دنیای باستان را با دنیای امروز قیاس می‌کنی به همین دلیل درک شرایط برایت سخت می‌شود." شاید حق با او باشد به هر حال برای من در حال حاضر اعمال ادیپوس پس از آگاهی بسیار اغراق‌شده است. تنها می‌توانم بپذیرم که نویسنده قصد بیان موضوعی را در قالب تمثیل و اشاره داشته است و برای این بیان غلو را برگزیده تا هدفش پررنگ‌تر جلوه کند، نمی‌دانم! ولی در کل داستان را دوست نداشتم یعنی محتوای داستان برایم جذاب نبود، بیان است که مرا می‌کشاند.

چهار: برداست من

من در داستان‌ها به دنبال موضوعی خاص نیستم ولی فکر می‎کنم سوفوکلس حرفهای زیادی در داستان‌هایش زده است که در کنار لذت ادبی می‌توان به آنها اندیشید. در داستان ادیپوس شهریار، مکالمات بارها و بارها ذهن مرا به این موضوع کشاند که

ما علم جامع نداریم و هیچگاه هم به آن نمی‌رسیم پس همیشه ممکن است انجام دادنها و حتی انجام ندادنهایمان عواقب ناگواری داشته باشد. از طرفی گاهی ممکن است عواقب تصمیمات در ابتدا به نظر ما خوشایند بیاید ولی بعد شکل دیگری بگیرد. به هر حال ما فقط می‌توانیم با توجه به علم و درک و آگاهی امروز کاری را انجام دهیم یا ندهیم و هیچوقت مطمئن نخواهیم بود که درست‌ترین بوده است یا خیر.

حتی در ادامه این اندیشه به این رسیدم که ممکن است همه تصمیمات دو رو داشته باشند، رویی خوشایند و رویی ناگوار. با توجه به اینکه کدام رویش به من است من به آن لقب خوب یا بد می‌دهم.




بحث در این مورد می‌تواند بسیار ادامه یابد ولی لب کلامم را بیان کردم و همین کافیست. در داستان ادیپ این پررنگ‌ترین موضوعی بود که ذهنم را مشغول کرد ولی براستی جای تامل در چند موضوع دیگر در این نمایشنامه وجود دارد و این نکته را هم بگویم که برداشتهای روانشناسانه بسیاری از این داستان شده است که در صورت علاقه می‌توانید بخوانیدشان من به این جنس برداشتها کم‌علاقه‌ام.

آخرین نکته در مورد این نمایشنامه کوری ادیپوس در انتهای داستان است که نمایشنامه بعدی با آن آغاز می‌شود. بسیاری این کوری را نشانی از کوری سرنوشت دانسته‌اند که تمثیل جالبی‌ست ولی من اینطور فکر می‌کنم که ادیپوس وقتی کور شد دانا شد و گاهی باید برای رسیدن به آگاهی از مرز نادانی بگذری و چه بسیار از داشته‌هایت فدا کنی تا به دانایی برسی. شاید نظرم بیراه باشد ولی من ترجیح می‌دهم معطوف به شخصیتها قصه بخوانم نه معطوف به چیزهایی چون سرنوشت.

در انتها به دوستداران داستان، اساطیر و اندیشه پیشنهاد می‌کنم نمایشنامه ادیپوس شهریار را بخوانند. در پست بعد از ادیپوس در کلنوس می‌نویسم که قسمت دوم از افسانه‌های تبای است.

ادیپوس شهریارادیپچالش تاریخ و ادبیات جهانتاریخ و ادبیات جهاناساطیر
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید