همانطور که قبلتر بیان شد سوفوکلس دو کتاب دارد که در مجموع شامل 7 نمایشنامه است این دومین پست در مورد افسانههای تبای است.
در پست قبلی در مورد ادیپوس شهریار صحبت کردم، ادیپوس بعد از اینکه متوجه میشود که قاتل پدر و همسر مادرش است خود را کور و تبعید میکند. در این تبعید دو پسرش او را همراهی نمیکنند ولی دو دخترش همراهش میروند. (در بیشتر موارد این دخترانند که همراه سختیهای والدین هستند البته در مورد نسل بعد نظری ندارم و حتی در مورد خودم هم بیشتر شبیه پسرها بودهام تا دخترها!). ما در ادیپوس در کلنوس با آنتیگونه آشنا میشویم. دختر ادیپوس که بیشترین مکالمه در داستان با اوست و در نمایشنامه بعدی او شخصیت اصلی داستان خواهد بود.
از محتوای داستانمان که بگذریم برای من ادیپوس در کلنوس به آگاهی رسیدن ادیپوس است. ادیپوس را در داستانهای اساطیری دیدهایم که راهی طولانی طی کرد تا از پیشگویی سرنوشت بگریزد ولی برخلاف خواستهاش در عمل به استقبالش رفت و در ادیپوس شهریار خواندهایم که پس از اینکه احساس کرد به نقطه امنی از زمان و مکان زندگیاش رسیده است ناگهان کاخ پادشاهیاش مکان همان فاجعه شد. حال در ادیپوس در کلنوس با ادیپوس نابینای بینا روبرویم!
ادیپوس حال پادشاه نیست، در جستجوی حقیقتی بزرگ نیست، بینا نیست، بینیاز نیست... ولی آگاه است. برای این آگاهی بیناییاش را بها داده است. بار سنگین خاطرات تلخ، شکستها و گناهانش را بر دوش دارد و حال آگاه است. چنان آگاه که نیازی به جستجو ندارد.
برای من ادیپوس مراحل تلاش انسان برای رسیدن به دانایی است از شروع سفرش تا مرگش. مراحلی که با عطش و اشتیاق و هیجان شروع میشود، با سختی و معما و راه طولانی ادامه مییابد و وقتی حس کردی به قله کمال رسیدی به درون دره نادانی سقوط میکنی. تازه آنجاست که دانایی را مییابی.
من بر خلاف آنانی که از ادیپوس جبر سرنوشت را برداشت میکنند؛ انتخاب را پررنگ میبینم. راستش برایم مهم نیست سوفوکلس واقعاً چه قصدی داشته و پیامش چه بوده است. برایم مهم است نوشتهاش به من و شاید انحصاری برای من چه آوردهای دارد.
من از دو نمایشنامه ادیپوس در کنار حظ ادبی، لذت انتخاب و تحمل عواقب انتخاب را دریافتم. ادیپوس میتوانست برای هیچ کاری از خانوادهاش دور نشود، میتوانست پس از اینکه پیشگویی اتفاق افتاد خودش را کور و تبعید نکند. میتوانست داستان جور دیگری رقم بخورد ولی این داستان نتیجه انتخابهای اوست. انتخاب جنگ با سرنوشت و رسیدن به دانایی.
آنتیگونه که در این نمایشنامه همراهی پررنگی با پدر دارد بعد از مرگ پدر به تبای بازمیگردد و ماجرایی دارد که سوفوکلس در نمایشنامه بعدی برایمان تعریف میکند.