این قسمت برام تلخ بود چون از دورانی حرف میزد که با هیجان و نوآوری شروع شد ولی به ویرانی ختم شد! با فرضیههای بکر و درکهای جدیدی مثل عدم قطعیت و تبدیل اتمها به هم پا گرفت ولی به بمب اتمی! ختم شد!
نکات جالب این قسمت در دو نکته خلاصه میشه:
هر دو نکته خیلی به هم مرتبط هستن ولی برای من واقعاً دوتا موضوع جداگانهان!
میخوام در این مورد بیشتر بنویسم: ببینید! ممکنه باورمون بشه که نمیتونیم جهان رو در یک قاب ببینیم، ممکنه بپذیریم چشم غیر مسلح نمیتونه خیلی چیزها رو ببینه ولی آیا این باعث میشه فکر کنیم که در دانش ناتوانیم یا دانش هیچوقت به تصویری کامل دست پیدا نمیکنه؟
به نظر من: خیر.
ما با اینکه میدونیم امکان این رو نداریم که همهی واقعیتها رو در یک قاب ببینیم باز هم به اینجا نمیرسیم که رسیدن به درکی کامل نشدنیه. ما فکر میکنیم ذهنمون میتونه با چیدن تکههای پازل دانش به یک تصویر کامل و تماماً درست برسه. یعنی ما از نکتهی اول اغلب به نکتهی دوم نمیرسیم.
اما هایزنبرگ با اصل عدم قطعیت خودش نشون داد نمیشه از همه چیز آگاه شد. به زبان برونوفسکی «انگار وضوح کامل هر لحظه در حال فراره» تصور کنید یه بچهی بازیگوش که منتظر شما بگیریدش و به محض اینکه به گرفتنش نزدیک میشید به سرعت فرار میکنه!
بحث از علم خارج میشه ولی ایراد نداره میخوام بگم که اگر همهی دنیا میفهمیدند که هیچ مطلقی وجود نداره... چه دانش... چه قدرت... و چه هر چیز دیگه... اونوقت جهان شکل دیگهای میگرفت. اونوقت هر کسی به اندازهای ذرهای جای اشتباه برای فکر و نظر و ایدهاش میذاشت.
جملهی نهایی این مستند به نقل از کرامول پایان این پستمه:
به حرمت میسح التماستان میکنم فکر کنید که ممکن است در اشتباه باشید!