این سومین پست در مورد افسانههای تبای است در مورد آنتیگونه.
آنتیگونه درست است که سومین بخش از سهگانه افسانههای تبای است اما به نظرم من از نظر عمق مطلب بسیار با دو نمایشنامه دیگر متفاوت است.
آنتیگونه و خواهرس ایسمنه، پس از مرگ پدر به تبای باز میگردند. در تبای برادرانشان در جنگی تن به تن کشته شدهاند؛ یکی از برادران (اتئوکلس) حامی شهر و پادشاه فعلی شهر بوده و دیگری (پولونیکس) بر ضد شهر و پادشاه، بنابراین کرئونِ پادشاه دستور میدهد اتئوکلس با تشریفات دفن شود و جسد پولونیکس بماند تا بگندد.
نکتهای بگویم، در پادکست دادار در حال خواندن عهد عتیق هستیم، عهد عتیق راوی دوران باستان است. در این مجموعه بارها و بارها وقتی قصد دارد از بدترین سرنوشت ممکن صحبت کند؛ میگوید جنازه شما دفن نمیشود و خوراک درندگان زمین و مرغان آسمان میشود. من دقیقاً نمیدانم چه باوری پشت پرده حضور دارد ولی میدانم دفن نشدن را بسیار ناگوار میدانستند چیزی بدتر از مردن! به گمانم آنتیگونه هم همین حس را دارد.
آنتیگونه نمیتواند تحمل کند که جنازه برادرش دفن نشده باقی بماند و برای دفن آن اقدام میکند. از شروع دغدغه فکری آنتیگونه تا اقدام و دستگیریاش، سوفوکلس ما را با مکالمات زیبایی درگیر ماجرا میکند که خواندنی است. در نهایت آنتیگونه دستگیر و در غاری زنده به گور میشود. البته داستان انتهایی پر مرگ دارد که میتوانید بخوانیدش ولی به هر حال آنتیگونه در همان غار میمیرد.
بر خلاف دو نمایشنامه قبلی، در آنتیگونه به نظر من با تقابل فرد و قانون یا اجتماع روبرو هستیم یا شاید با تقابل آیینهای قدیمی و آیینهای جدید اجتماعی.
آنتیگونه بر طبق عقایدش دفن نشدن برادرش را برنمیتابد در صورتی که قانون حاکم بر شهر میگوید او نباید دفن شود. حس و حالِ آنتیگونه برای من بسیار درک شدنی است. فکر میکنم در جامعه ما که هنوز هم در تقابل بین سنت و مدرنیته گیر کرده است برای بسیاری از افراد نیز این حس قابل درک است. کدام سمت باید بود؟ پایبند به عقاید قبلی یا همسو با تغییرات جدید؟ اگر درونمان کشمکشی درنگیرد و دلمان متمایل به سویی باشد اقدام راحتتر است ولی وای از روزی که لب مرز مانده باشیم!
ایمسنه، خواهر آنتیگونه، کسی بود که هم دلش به حال برادر میسوخت و هم جرئت مخالفت و اقدامی بر خلاف دستور شاه نداشت. این بدترین حالت ممکن است.
آنتیگونه در کشمکش نبود، بسیار قاطع میدانست که باید برادرش را دفن کند و برای این تصمیم جانش را داد. درست است که بهای گزافی داد ولی در برزخِ "بر سر دوراهی بودن" نمانده بود.
به نظر من نمایشنامه آنتیگونه جایی است که فرد و اجتماع با هم و همزمان به یک نتیجه نرسیدهاند و این ناهماهنگی تبعاتی برای هر دو به بار میآورد. عمق این نمایشنامه برای من زیاد است و جای تامل فراوان دارد و این تامل و اندیشه را به شما میسپارم.
آنتیگونه را بخوانید و بیاندیشید.