ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

44. علم‌خوانی: عروج انسان13: کودکیِ طولانی

کمی زرق و برق لطفاً
کمی زرق و برق لطفاً


قسمت دوازدهم از این مجموعه رو پیدا نکردم😏

پس مجبور شدم برم سراغ قسمت پایانی:

نکاتی از این قسمت بگم و بعد جمع‌بندی خودم رو بنویسم:

  • عدالت طنابیه بین تعهد برای مسئولیت اجتماعی و تحقق آرزوهای شخصی! و انسان تنها موجودیه که روی این طناب راه میره. هم فردیه هم اجتماعیه!🥴
  • درسته که مغز ما از انسان‌های اولیه بزرگتر شده (تقریباً 3برابر) ولی این بزرگ شدن در همه جای یکسان نیست در سه قسمت رشد کردم: کنترل دست، تکلم، پیش‌بینی و برنامه‌ریزی!!! این خودش خیلی جای حرف داره!
  • بخشی از مغز در نیمکره راست وظیفه داره دیده‌های چشم رو به تصاویری سه‌بعدی برای درک جهان تبدیل کنه... قسمت قرینه‌ی این بخش در سمت راست مسئول صحبت کردنه!... شاید صحبت کردن هم گونه‌ای تصویرسازی از جهان برای درک بهتر ماست... این ایده رو خیلی دوست داشتم.
  • و اصل حرف این قسمت اینه که انسان برای اینکه قسمت برنامه‌ریزی ذهنش نیاز به رشد داره دوره‌ی کودکی طولانی‌تری لازم داره.

حرفهای زیادِ دیگه‌ای در این قسمت زده شد ولی جالبترین‌هاش همین چند مطلب بالا بود (البته برای من) ولی خود این قسمت، مثل همه‌ی قسمتهای قبل ولی کمی بیشتر، برای من پر از بار احساسی بود:

دنیای امروز ما با ساخته‌های آمریکایی پر شده! آمریکا برای من مثل یه جوونه شر و شیطونه! جذابه ولی حرفی برای گفتن نداره، در سطحه، حوصله نداره به عمق بره، میخواد دیده بشه نمیخواد بفهمه حتی نمیخواد فهمیده بشه! (چیزی که این روزها با رشد شبکه‌های اجتماعی داره به روتین ما و همه تبدیل میشه). و این برای من خیلی دردناکه.

این مستند بعد از مدتها من رو برد به زمانی که هنوز برای دیده شدن حرف نمی‌زدن بلکه هدفی بود و نگاهی و انگیزه‌ای (به جز دیده شدن). این مستند ساخته‌ی یک دانشمند بود که در انگلیس بزرگ شده و ذهن زیبایی داره (داشت) و در این چند قسمت نگاهش رو با منی که مشتاق شنیدنش بودم به اشتراک گذاشت. بدون ادا بازی‌های امروزی و بدون زرق و برق و جلوه‌های تصویری و بازی با کلمات و چه و چه. یک ارائه‌ی ناب.

راستش دلم براش تنگ میشه و دلم برای خودم می‌سوزه که دیگه توی عصری نیستم که چیزی بدون جلوه‌های چشم‌نواز و بلکه گول‌زنک برای بقیه جالب باشه. امروز اگر هم شبیه برونوفسکی داشته باشیم انقدر کسی نمی‌بیندش که در گمنامی می‌میره و هیچوقت دست چون منی بهش نمی‌رسه😟

جالبتر اینکه در انتهای مستند برونوفسکی از اوضاع غرب در زمان خودش ناراحت بود و میگفت اگه گامی به جلو برنداریم قدرت علمی به جایی بهتر مهاجرت می‌کنه... به نظر من قشنگه که درست بگه ولی انگار قدرت علمی هم داره رنگ عوض می‌کنه... علم در خدمت قدرت... علم در خدمت ثروت... علم برای شهرت... و خلاصه علم برای هر چیزی جز فهمیدن!

من مثل او خوش‌بین نیستم و به نظرم چنان کمرِ فهمیدن شکسته که اگر هم با عمل‌های چندگانه سرپا بشه دیگه اون آدم سابق نمیشه!

علمفیزیکتاریخ علمانساناین روزها
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید