و اما آخرین نمایشنامهای که از سوفوکلس باید معرفی شود آژاکس است. باز هم یادآوری میکنم برای درک بهتر آثار سوفوکلس لازم است پیشینه اساطیری شخصیتهای داستان را بدانید وگرنه چیزهایی را از دست خواهید داد.
من از این نمایشنامه بسیار دوری میکنم و تنها کشش آن برای من بیان سوفوکلس است. آژاکس که در ایلیاد هومر برایم شخصیتی گیرا و قوی و جذاب است در این نمایشنامه فرو مینشیند و رفتارهایی از خود نشان میدهد که دلم نمیخواست از او ببینم!
جدای از آن، داستان برایم تلخ و سرد است. آژاکس قهرمانی بزرگ است ولی در این نمایشنامه در موقعیتی قرار دارد که حتی در تنهایی خودش هم تنهاست و باید بگریزد از همه چیز حتی از خویش تا آرامش یابد. مکر و حیله و غم و تنهایی، اگرچه در همه آثار سوفوکلس هستند، در این اثر همه دست در دست هم حضور دارند و آسمان داستان را تیره کردهاند. به همین منظور دلم نمیخواهد بار دیگر این فضا را حس کنم. اما بگویم که این نظر کاملاً شخصی است.
برخی از عبارات داستان هم برایم ناپسند است هر چند باید زمان و مکان را در نظر گرفت ولی با همه این اوصاف دوستشان ندارم مثلاً در جایی داریم که:
-زنان را برای تماشای جمال آنان آوردهاند نه برای شنیدن سخنان آنان. این سخن از عهدی بسیار قدیم به یادگار مانده است.
در جایی دیگر با لحنی مایوسانه از زیستن سخن میگوید:
-هیچکس جز مردم جبان و ترسو آرزومند عمری دراز نیست که سراسر آن به رنج و فرومایگی گذرد. چه فایده که آدمی بیکار بنشیند و به شمارش ایام وقت بگذراند و در مسیر نیستی گام بگذارد؟
- مردم زمانه میدانند که دوستی لنگرگاهی ناپایدار است که به هیچ روی اعتماد و ایمنی را نشاید...
البته جملات خوبی هم دارد مانند:
-مردم نادان قدر نعمت آنگاه دانند که آن را از دست بدهند و به مصیبتی گرفتار آیند.
-در هر شهری که بیم از حاکم نباشد قانون اجرا نمیگردد.
-هنگام جنگ آنکه صاحب رای و تدبیر است به فتح و پیروزی نزدیکتر خواهد بود.
در کل داستان آژاکس زیبا و قابل تامل است ولی فضایش مرا دلگیر میکند و دوستش ندارم، تصور کنید یکی از افرادی که دوستش دارید در برزخی هولناکی است که تمام حرفها و حرکاتش بوی افسردگی و مرگ میدهد، چه حالی دارید؟ آژاکس در این نمایشنامه برای من همان فرد دوستداشتنی است و نمیخواهم در این حال و روز ببینمش! همین.
در انتها تاکید کنم که این پست و همه پستهایی که مینویسم نظر شخصی و خام من است و دیگر هیچ.